تصور کنید اونقدر تو یه رشته ورزشی انفرادی قوی شدید که کشورای دیگه با شما به عنوان اولین لژیونر ورزشی اون رشته قرارداد میبندن. بعد با پرچم کشورتون میرید تویه مسابقه خیلی بزرگ که بازیکنای قدری از سرتاسر آسیا توش شرکت کردن ، ۲تا مدال طلا و یک نقره میارید و میشید پر افتخارترین بازیکن مسابقات. برگزار کنندههای اون مسابقه بهتون تبریک میگن و میگن خوشبهحال ایران که همچین بازیکنی داره. و وقتی برمیگردید به کشورتون بجای اینکه ازتون استقبال کنن و هواتونو داشته باشن، بهتون اعلام میکنن که قصد دارن نامه محرومیت براتون صادر کنن.
با ما همراه باشید تا ببینید داستان از چه قراره!
وقتتون بخیر
این قسمت یازدهم راویه و من آرش هستم. پیش تولید این اپیزود از اسفند ۹۸ انجام شده اما تولیدش مربوط به اوایل خرداد هستش تهیه و ۷ ام خرداد ماه منتشر شده. ما توی راوی قصه تعریف میکنیم، قصه زندگی آدمهایی که یک چالشی توی زندگیشون باعث شده قصه زندگیشون شنیدنیتر بشه. ۷ام به ۷ام هر ماه منتظر یک اپیزود جدید از ما باشید.
توی این اپیزود قصه دختر ورزشکاری رو میشنوید که الان شده اعتبار ایران تو رشته دارت و یه تنه داره واسمون تو این رشته افتخار آفرینی میکنه و برامون آبرو میخره.
اسم واقعی دختر قصه ما مژگان رحمانی هستش. مژگان دختریه که خیلی چیزارو تست کرد تا علاقشو پیدا کنه و از وقتی علاقشو پیدا کرده و داره در جهت اون حرکت میکنه روز به روز اتفاقای بهتر براش میوفته.
راههای ارتباطی با ما اینستاگرام توئیتر و سایت ravipodcast.ir هستش.
حتما به سایت ما سر بزنید. اگر پادکست دارید یا دوست دارید که پادکست بسازید توی سایت مقالههایی نوشتیم که به کارتون میاد.
اگه از پادکست راوی خوشتون اومده و دوست دارید مارو حمایت کنید بهترین روش معرفی ما به دوستاتونه. از اینکه مارو حمایت میکنید ممنونیم.
زندگی نامه مژگان رحمانی
سومین فرزند خانواده رحمانی سال ۶۸ به دنیا میاد. یه دختر خانم شیطون و خوش خنده که مادرش اسمشو آرزو انتخاب میکنه و وقتی پدرش از ثبت احوال بر میگرده مادرش میبینه که اسم بچه تو شناسنامه مژگان خورده. مژگان یه دختر خانم شیطون بوده که مثه برادراش آروم و قرار نداشته.
خانواده مژگان با خانواده عموش تو یه آپارتمان زندگی میکردن و مژگان ۳ تا پسر عمو هم داشت. شما فرض کنید یه دختر بچه که دوروبرش ۵ تا پسر شر باشن چجوری بار میاد.
از همون بچگی خلق و خوی پسرونه میگیره. بنده خدا چاره ای نداشته. برادراش و پسرعموهاش تو خونه صادق صداش میکردن. به عنوان دروازه بان عضو رسمی تیم ۳ نفره گل کوچیکشون بوده. حدس میزنید چرا دروازه بان بوده دیگه. یه بار خسته میشه و میگه بسه دیگه چقدر من تو دروازه وایسم. میخوام بیام جلو. برادرش وایمیسته دروازه و صادق، ببخشید مژگان میره جلو و چشتون روز بد نبینه. کاشکی تو همون دروازش وای میستاد. تو کشمکش گرفتن توپ از تیم پسر عموهاش به واسطه یک تنه فنی به سنگای لبه باغچه میخوره و پوست زانوش چاک میخوره. بعد اون دیگه فقط دروازه وای میستاد.
با توجه به اینکه توی ورزش آسیب دیده بود ولی خیلی ورزش رو دوست داشت و خانوادش هم هیچ موقع برای ورزش بهش نه نمیگفتن.
توی ۶ سالگی مژگان رو میفرستن شنا یاد بگیره و زمانی نمیگذره که تقریبا کامل شنا کردن رو بلد میشه.
بعد چند وقت میفرستنش کلاس کاراته و تا کمربند قهوهای هم پیش میره تا نوبت مدرسه میرسه.
دوم دبستان توی اسباب بازی فروشی محلشون یه ماشین لباسشویی اسباب بازی میبینه که خیلی گرون بوده. مادرش بهش میگه اگه معدلتو ۲۰ بشی برات میگیرم.
مژگان هم شب و روز درسشو میخونه تا به ماشین لباسشوییش برسه.
روزی که میرن کارنامشو بگیرن خود مژگان هم میره و وقتی نمرشو میبینه مامانشو میبره اسباب بازی فروشی که واسش اون ماشین لباسشویی رو بگیره.
بلاخره بعد چند وقت میاره اسباب بازیشو خونه و تا ظهر باهاش بازی میکرده و هی روشن خاموشش میکرده که مثلا ماشین لباسشوییش کار کنه.
ظهر میخوابه و عصر که بیدار میشه میبینه داداشش دل و روده اسباب بازیشو ریخته بیرون. شروع میکنه گریه کریه کردن و داداشش میگه گریه نکن خواستم ببینم چجوری کار میکنه الان سر همش میکنم. وقتی میره پیش مامان باباش غر بزنه میگن دخترم خب داداشت میخواسته بدونه چجوری کار میکنه تو که نباید گریه کنی. تا این حد بدونید که اون ماشین لباسشویی اسباب بازی هم هنوز قراره درست بشه.
میگذره و میره راهنمایی. یه روز مامان مژگان به زن عموش میگه بریم سر بزنیم به مدرسه مژگان ببینیم چیکار میکنه و یه چرخی بزنیم بچرو بیاریم خونه.
با زن عمو مژگان راه میوفتن میرن مدرسه و وارد حیاط مدرسه میشن میبینن دوتا بچه دارن میدون و ناظم مدرسه هم دنبالشونه. یهو میشنون ناظم مدرسه داره داد میزنه پدرتو در میارم رحمانی. شانس بیاری دستم بهت نرسه مژگاااان.
مادر مژگان یه نگاه به جاریش میکنه. یه نگاه به ناظم مدرسه که داشته دنبال مژگان و دوستش میدوییده میکنه. به جاریش میگه چیکار کنیم. زن عمو مژگان هم میگه بچن بزار شیطونیشونو بکنن. بیا بریم.
این داستان هم میگذره. مژگان خیلی شنا دوست داشت و خیلی هم تمرین میکرد ولی فکر میکرد با شنا هیچ موقع تو ایران نمیتونه به آینده خوبی برسه و افتخار آفرینی کنه. واسه همین شنا رو هم میزاره کنار. تو فکرش بود که بتونه قهرمان تیم ملی یه رشته ورزشی بشه.
خودشو تصور میکرد که پرچم ایران روی شونش انداخته و داره به عنوان قهرمان ملی وارد ایران میشه.
تابستونا با خانوادش میرفتن یه مجموعه فرهنگی ورزشی توی شمال. اونجا همه جور ورزشی انجام میشد و مسابقات مختلف برگزار میکردن. طناب کشی، شطرنج، پینگ پونگ، دارت و هرچیزی که فکرشو بکنید. مژگان هم به هیچ کدوم نه نمیگفت.
عاشق مسابقه دادن و برنده شدن بود. خانوادش از صبح مژگانو میزاشتن تو اون سالن مسابقات ورزشی، خودشون میرفتن خرید، مراکز تفریحی، سینما، رستوران. آخر شب میومدن مژگان رو از اون جایی که مسابقه برگزار میشد برمیداشتن میرفتن.
شروع علاقه مژگان رحمانی به دارت
اون سال مژگان توی رشته دارت برنده میشه و بهش یه تخته دارت جایزه میدن. وقتی از سفر برمیگردن وصلش میکنه به ستون وسط پذیرایی خونشون و خودشو و کل خونواده دارت پرتاب میکردن.
از اونجایی هم که خیلی حرفهای نبودن تا شعاع یه متری تخته دارت توی پذیراییشون سوراخ سوراخ بود. پذیرایی که چه عرض کنم بیشتر شبیه مرکز تفریحاتشون بود. وقتایی که کسی قرار نبود بیاد خونشون مبلارو جمع میکردن و باباشون هم میپیوست بهشون و فوتبال بازی میکردن. واسه اینکه آسیبی هم به وسایل خونه نزنن جوراب گلوله میکردن با اون بازی میکردن.
پذیراییشون پیست متکا سواری هم بود. با داداشاش هرکدوم یه متکا برمیداشتن و از سر پذیرایی تا ته پذیرایی اسب سواری میکردن. تماشاچی هم داشتن، مامان باباشون. حتی یه وقتایی باباشونم به جمع متکا سوارا اضافه میشد.
خلاصه که اون پذیرایی بیشتر مرکز تفریح بود و اون ستون سوراخ سوراخ شروعی بود برای علاقه مندی مژگان به دارت. تو همون پذیرایی بود که با خودش فکر کرد که میتونه قهرمان جهان تو رشته دارت بشه. میدونست که این رشته محدودیت سنی نداره و با خودش گفت تا وقتی که موقعش بشه براش صبر میکنه.
به سن دبیرستان که رسید گفت میخواد بره هنر بخونه ولی پدرش راضی نبود و سعی کرد هرجوری شده دخترش رو راضی کنه که هنر نره و بره ریاضی بخونه و تقریبا هم موفق شد.
مژگان میخواست یه جوری از این ریاضی خوندن فرار بکنه برای همین تصمیم میگیره که بره تربیت بدنی بخونه و وقتی با پدر و مادرش میره که رشته تربیت بدنی ثبتنام کنه، دانش آموزا و معلمای اون مدرسه رو که میبینه میفهمه خیلی با اونو خلق و خوش فرق داشتن واسه همین تربیت بدنی رو هم بیخیال میشه.
از سر ناچاری تصمیم میگیره بره رشته ریاضی. با ناراحتی وارد رشته ریاضی میشه و برعکس دوران راهنماییش که درسخون بوده توی سال دوم دبیرستان رشته ریاضی جزو ۵ نفر آخر کلاس میشه و نمرههاش افتضاح بوده.
دوم دبیرستان تموم میشه و میبینه نه اینجوری نمیشه. داره تو یه رشتهای درس میخونه که هیچ علاقه ای بهش نداره و علاقه نداشتنشو دارن رو حساب ضعیف بودنش میزارن. بعد سال دوم دبیرستان به باباش میگه میخواد تغییر رشته بده و بره رشته گرافیک. باباشم که بی علاقگی مژگان رو میبینه باهاش موافقت میکنه و میگه باشه. با هم میرن یه هنرستان که رشته گرافیک داشته و باباش با مدیر و معلما صحبت میکنه و به مژگان میگه تابستون باید درسای رشته گرافیک رو جهشی بخونی تا از تحصیلت عقب نیوفتی. با معلمات هم صحبت کردم که کمکت کنن. مژگان اینو که میشنوه هنگ میکنه. هر جوری حساب کتاب میکنه میبینه این تابستون درس خوندنه تو کتش نمیره و به باباش میگه بیخیال همون ریاضی رو میخونم.
مژگان قبول کرده بود ریاضی رو بخونه اما اتفاقی که افتاده بود این بود که این بار به انتخاب خودش توی رشته ریاضی موند و پیشنهاد و زور کسی وسط نبود. با خودش گفت حالا که با انتخاب خودت موندی دیگه بهونه نداری و باید درس بخونی.
سال سوم با همون بچه های سال قبل تو یک کلاس میشینه و هیچ چیزی بجز طرز فکر مژگان تغییر نکرده بود. تو سال جدید بجای ۵ نفر آخر کلاس رسید به ۵ نفر تاپ کلاس و همه واسشون سوال بود که تو این تابستون چه اتفاقی افتاده بود.
تا سال کنکورش همچنان رشته ریاضی رو دوست نداشت و سعی میکرد با فعالیتهای جانبی کنار درسش این رشته رو لذت بخش کنه برای خودش.
مدام توی گروه های تئاتر سرود ورزش و هر گروهی که تو مدرسشون بود فعالیت میکرد. توی همین گروه ها به واسطه صمیمی شدن با اعضای این گروهها و صحبت از خانواده هاشون، دوستاش بهش میگن مژگان عکسای داداشاتو بیار ببینیم. مژگان هم که یه روز یه عکس از داداشاش میاره که دوستاش ببینن.
الان ممکنه واسه یه سری از شنونده ها سوال بشه وا مگه پسر ندیده بودن که گفتن عکساشونو بیار ببینیم. رک بخوام بگم جواب سوالتون آره است.
هم دخترا پسر ندیده بودن. هم پسرا دختر ندیده بودن. اون موقع که داریم ازش حرف میزنیم، اینستاگرام و تلگرام و تلفن هوشمند و اینا نبود که بتونن مردم با هم در ارتباط باشن. شما فکر کنید اوج تکنولوژی، فلاپی و سیدی و ویاچاس بود که بچهها حق نداشتن اینارو با خودشون بیارن تو مدرسه و جابجا کنن. اگه ناظم و مدیر و معلم از دانش آموزا این چیزارو میگرفتن اخراجشون میکردن. همه این چیزایی که الآن عادیه اون موقع غریب بود. ذات بشر هم اینجوریه که کافیه از یه چیزی منع بشه تا حول و ولای رسیدن به اون تو وجودش شعله ور بشه. دیگه بزرگتر از آدم و حوا نداریم که. تا بهشون گفتن از این سیب نخورید، کنترل خودشونو از دست دادن.
داستان عکسای پسرا و دخترا هم تو مدارس همین بود. اون موقع ها مدارس و سیستم آموزشی نسبت به این موارد حساس بودن.
مشکل پیدا کردن مژگان رحمانی با مدرسه
خلاصه، رسیده بودیم به اونجا که مژگان عکسای داداشاشو آورده بود مدرسه و داده بود به دوستاش ببینن. این عکسا دست به دست میشه و تو زنگ تفریح دوم ناظمشون تو بلندگو میگه مژگان رحمانی رئیس شورای دانش آموزی بیاد دفتر.
مژگان میره دفتر و ناظمشون که یه خانم محجبه و خیلی مقرراتی بوده مژگان رو میبره تو آبدارخونه مدرسه که تنها باشن و بهش میده عکسارو بده. مژگان میگه کدوم عکسا خانم؟
ناظمشون میگه آمارشو دارم میدونم چندتا عکس پسر آوردی و به بچههای مدرسه نشون دادی. تو رئیس شورای دانش آموزی هستی خجالت نمیکشی از این کارا میکنی؟
تو باید الگو باشی ،خجالت داره. مژگان میگه خانم بچه ها گفتن عکس داداشامو بیارم.
ناظم میگه هر غلطی گفتن تو باید بکنی؟ عکسارو بده کاریت ندارم. عکسارو که میده میگه خیلی خب پس عکس آوردی. اخراج. زنگ بزن مادر پدرت بیان دنبالت.
زنگ خونشون میزنن و مادرش هم میاد مدرسه میبینه مژگان ناراحت نشسته جلو دفتر ناظم مدرسه. با مادرش میرن تو دفتر و ناظم میگه چی شده و یه خورده هم بزرگنمایی میکنه و میگه ما مجبوریم مژگان رو اخراج کنیم، با این پرونده هم جایی ثبت نامش نمیکنن. (انگار قتل کرده بود)
مادر مژگان میگه باشه حالا ما باید ببریمش یه جا دیگه ثبتنامش کنیم.
مژگانو از دفتر میفرستن بیرون و بعد چند دقیقه مادرش هم میاد بیرون. مژگان وسایلشو جمع کرده بود و از دوستاش خدافظی کرده بود فکر میکرد اخراج شده. با مامانش که از در مدرسه میان بیرون و از تیر رس مدیر و ناظم خارج میشن. مامانش مژگان رو که بغض کرده بود نگاه میکنه و بهش میگه:
مامان ناراحت نباشیا همش فیلمه هیچ غلطی نمیتونن بکنن. بیا بریم خونه ناهار برات ماکارونی خوشمزه درست کردم. وقتی میرسن خونه زن عموش درو باز میکنه و با پسر عموهاش میخندن بهش میگفتن اخراجت کردن؟ همه میدونستن چی شده و باهاش به شوخی زدن فقط پدرش نمیدونست که واسه اینکه اونم نفهمه یه ۳-۴ روز مژگان خودشو میزنه به مریضی و باباشم پاپیچش نمیشه.
بعد چند روز که مامانش میبرتش مدرسه مدیر مدرسه و ناظم میگن پدر و مادرت وساطتت رو کردن که ما اخراجت نکنیم. مژگان یه نگاه به مامانش میکنه و اونم میگه آره دخترم بابات خیلی با خانم صحبت کرد تا راضی شدن دیگه از این کارا نکن.
دوران دبیرستانش تموم میشه و دانشگاه علم و فرهنگ رشته صنایع قبول میشه. توی دانشگاه بود که متوجه شد دیگه شیطونیایی که توی مدرسه دخترونه میکرد رو نمیتونه تو دانشگاه هم انجام بده چون بد برداشت میشه. واسه همین یه خورده رفتارش رو عوض میکنه اما توی دانشگاه هم مثل مدرسه برای فعالیت های جانبی فعال بود و توی دوران دانشگاهش یه جشنواره موسیقی توی دانشگاه برگزار کرد که دبیر جشنواره بود به اسم میم مثل ماهور.
# خاطره کلاس جوشکاری از زبون خودش
بهترین کلاس من تو دوران دانشگاه، کلاس ریختهگری بود. خیلی کلاس شیرینی بود و البته خیلی هم سخت بود. حتی رفتوآمدمون به کارگاه خیلی سخت بود. کلاسمون تو جاده مخصوص کرج برگزار میشد. ما باید با مترو میرفتیم با دوستامون و دوبار هم اتوبوس عوض میکردیم. من اون موقع ۲۰ سالم بود و ترم ۳ دانشگاه بودم و بهخاطر سنم خیلی دختر غدی بودم، خیلی هم خام و خیلی از رفتارهام هم پخته نبود.
سر کلاس و جلسه اول که ما نشستیم که جلسه تئوری و توضیحاتش بود. یه استاد جاافتاده و سن بالایی بودن که موی سفیدی هم داشتن. پشتسری من شروع کرد به حرف زدن و استاد فکر کرد که منم و سر کلاس جلوی همه دخترا و پسرا سر من داد زد و حتی اجازه نداد که من توضیح بدم که استاد من نبودم. این رفتارش خیلی حال منو بد کرد و احساس کردم که یکی جلوی همه، غرور منو زیر پاش گذاشته. شاید الآن اگه یه همچین اتفاقی برام بیوفته با خنده از کنارش ردشم ولی اون موقع خیلی برام سنگین بود. این خیلی موند تو دلم و با خودم گفتم که تلافی میکنم.
توضیحات تئوری تموم شد و ما رفتیم کارگاه. اونجا استاد گفت که ما یه دختر و یه پسر دوبهدو همگروه بشیم بهخاطر اینکه این قالبگیریهایی که میکنید وزنش زیاده و حتماً یه پسر تو گروه باشه که بتونه این قالبها که وزن سنگین داره رو بلند کنه.
تعداد جوری بود که دو تا دختر زیاد میومدن و منم داوطلبانه گفتم که من نمیخوام با هیچ پسری گروه بشم و میخوام خودم قالبها رو بلند کنم.کلاً میخوام صفر تا صد کارای کلاسو خودم انجام بدم و از روی غد بازیم هم واقعاً این حرفو میزدم. حس کردم استاد با این حرفش میخواست بگه که خانما از آقایون ضعیفترن. یه همچین حس بچهگانهای بهم اون موقع دست داد درحالی که اون برای راحتی ما داشت این حرفو میزد.
ما دوتا دختر گروه شدیم. من و سپیده دوستم که هردومون هم واقعا شیطون بودیم. هردومون همتیمی شدیم و اون جلسه ما باید اول به حوضچهای میرفتیم و خاکارو بیل میزدیم و خاکارو الک میکردیم و خاکای الک شده رو برای قالبگیری استفاده میکردیم و خلاصهی داستان.
استاد داشت به ما طریقهی بیل زدن رو یاد میداد و گفت کی داوطلب میشه که بیاد بیل بزنه. این بیل زدنها هم نمره دارهها. (هیچ وقت لحنشون رو یادم نمیره.) من گفتم من میام. استاد گفت خوب بیا و بیل بزن. استاد تو حوضچه وایستاده بود. من شروع کردم بیل زدن و اولی رو زدم، دومی رو زدم و سومی رو بلند کردم و پاشیدم به شلوار استاد. این حرکتی که من کردم فقط باعث شد کلاس همو تو سکوت فقط نگاه کنن. استاد هم همینطوری منو نگاه کردو منم نگاش کردم. یعنی واقعاً همه منتظر واکنش استاد بودن که بزنه زیر گوش من.
نگاش کردم گفتم استاد بدجایی وایستادین دیگه. آدم بیل میزنه میریزه روتون. برین بیرون از حوضچه. گفت خیلی بچه پررویی. خندید و گفت که از این جرئتت خوشم اومد. اونجا باعث شد که کلاً حس خوبی بین من، استادم و کلاس برقرار بشه و از اونجا به بعد استاد یه نگاه دیگه به من داشت. خوب میدید که همه کارارو میخوام خودم یاد بگیرم و انجام بدم، فکر میکنم بیشتر خوشش میومد از پیگیری من برای یادگیری.
خوب کلاً آدمی بودم که کلاسای عملی رو بیشتر از تئوری دوست داشتم و میدونستم که اگه قراره چیزی یاد بگیرم که به دردم بخوره همین کلاسای عملیه و کلاسای تئوری کمک آنچنانی به من نخواهد کرد برای زمانی که من فارغالتحیل میشم و اینکه استاد نگاه ویژهای به من داشتن و توی اون دوره از کلاس با اینکه پسرا خیلی فعالیت خولی داشتن ولی بالاترین نمره رو من گرفتم و روزی که امتحان تئوری داشتیم و آخرین جلسه بود درواقع. سه تا سه میومدیم تو کلاس میشستیم و استاد سوالو میپرسید و دانشجوها جواب میدادن و نمره رو میگرفتن و میرفتن. وقتی با دو تا از دوستام، سمیرا و سپیده رفتیم تو کلاس نشستیم، همه سوالاشو جواب دادمو بعد که اومدم بیام بیرون گفتم که استاد احتمالاً بعد این کلاس دیگه من شمارو نبینم و میخوام ازتون معذرتخواهی کنم جلسه اول که روتون خاک ریختم از عمد بود. گفت برو بچه. گفت من انقدر دانشجو زیر دستم اومده که میتونم دیگه رفتارا و حرکتارو بشناسم و بدونم که عمدی بوده یا نه.
گفتم استاد منو ببخشین. گفت اصلاً لازم نیست که عذرخواهی بکنی و بهم گفت که خیلی دانشجوی خوبی بودی و خیلی ازت راضی بودم و گفت حیف که پسرمو عقد کردم اگه نه تورو برای پسرم خواستگاری میکردم. خیلی اون روز با دوستام سر این جملهی استاد خیلی خندیدیم و ازشون خدافظی کردم و رفتم و نمرهای از کارگاه ریختهگری گرفتم ۱۸ بود و بالاترین نمرهی کلاس بود و بهترین کلاس ۴ سال دانشگاه من بود.
پیگیری دارت به صورت حرفهای
بعد دانشگاه تونست توی جایی که رفته بود برای کارآموزی به عنوان نیروی کار قراردادی استخدام بشه و شروع کنه به خوندن برای ارشد که رشته ی مورد علاقش هم قبول نمیشه.
همون زمونا یه مهمونی تو ماه رمضان دعوت میشن که صاحب خونه توی حیات خونشون تخته دارت نصب کرده بودن و مهمونا هم جمع شده بودن بازی میکردن.
مژگان هم میره تو بازیشونو اونقدر خوب پرتاب میکرده همه ازش میپرسیدن تو دوره رفتی که اینجوری میندازی؟ مژگان میگه نه فقط از بچگی دوست داشتم و گه گداری تو خونه دارت مینداختم.
همه اون شب بهش توصیه کردن که پیشو بگیره و بره جلو مطمئنا به جای خوبی میرسه. مژگان هم این موضوع رو به چشم یه نشونه میبینه و میگه هرجوری شده باید دارت رو شروع کنم. آمار در میاره میبینه که باید بره مجموعه کشوری و روز بعد راه میوفته میره میبینه اونجا تعطیله ولی یه بنر هست که به مهدی شایسته بابت سرمربی شدن تیم ملی دارت تبریک گفتن. یه خورده بردها و اعلامیههای اونجارو میخونه و میبینه تو یه فرم شماره موبایل اعضای اونجارو نوشتن. توشون میگرده و میبینه شماره مهدی شایسته سرمربی تیم ملی دارت هم توشون هست. چشاش برق میزنه و با خودش میگه اگه کسی باید به من دارت آموزش بده همین مهدی شایسته مربی تیم ملی که من بتونم قهرمان تیم ملی بشم.
همون جا پشت در بسته زنگ موبایل مهدی شایسته میزنه و میگه من میخواستم بیام برای آموزش ولی خانه دارت بستست شما کی تشریف میارید میخواستم ببینمتون. مهدی شایسته که از این به بعد مربی صداش میکنیم بهش میگه که این هفته جایی مسابقست و هفته بعد خانه دارت باز میشه و یه روز رو با هم ست میکنن که مژگان بره انجمن و مربی رو ببینه. دوروز بعد مربی به مژگان پیغام میده و میگه ببخشید من بنا به دلایلی چند وقتی هستش که توی اون سالن نیومدم و ترجیح میدم نیام. اما توی اون سالن مربیهای خوبی هستن میتونی با اونها شروع کنی و به جاهای خوبی برسی.
مژگان به مربی میگه من هیچکسو نمیشناسم و فقط با شما آشنام یا شما به من آموزش میدید یا من وارد دارت نمیشم. کلا تو فکرش بود یا مربی تیم ملی به من آموزش میده یا هیچکس. مربی معمولی نمیخوام.
مربیش هی بهونه میاره مژگان هی دلیل میاره. آخرش میگه آقای شایسته شما بیاید پرتابای منو ببینید اگه به نظرتون استعداد نداشتم مربیم نباشید من خیلی استعداد دارم تو مسابقات دانشگاه بدون آموزش رفتم اول شدم. بلاخره به هر ضرب و زوری میشه قرار میزارنو روزی که باید مژگان آقای مربی رو ببینه میرسه.
مژگان مامانشو همراه میکنه و دوتایی راه میوفتن میرن مجموعه شهید کشوری و اونجا آقای شایسته مربی رو میبینن.
وقتی مربی پرتابای مژگان رو میبینه میفهمه مژگان غلو نکرده و واقعا پرتابای خوبی داره. یکی از بازیکنایی که اونجا بوده میاد با مربی صحبت میکنه در مورد پرتابای مژگان و مربی هم بهش میگه اگه باید رو یک نفر سرمایه گذاری بکنیم اون یه نفر همین دختره و شروع کرد به توضیح دادن و شرط گذاشتن برای مژگان و هرچی میگفت مژگان هم میگفت باشه چشم. آخر کار مربی به مادر مژگان گفت چه دختر حرف گوش کنی دارید. مادرش هم گفت بله خیلی.
مربی بهش میگه مشکلی نداره کار میکنیم ولی ما یه مسابقات پیش رو داریم که برنامه آموزش شما میوفته برای بعد از اون. مژگانم قبول میکنه و در مورد هزینه مربیگری میپرسه و مربی بهش میگه من تا حالا برای آموزش پولی نگرفتم و از شما هم چیزی نمیگیرم. مژگان هم واسه اینکه بتونه این لطف مربی رو جبران بکنه بهش میگه من قول میدم که افتخار دوران تدریستون باشم.
چند وقتی میگذره و تیم ملی به اون مسابقاتی که مربی گفته بود اعزام میشه. بزرگسالان مقامی نمیارن و نوجوانان برنز میگیرن. مژگان هم میگه هیچ عیبی نداره خودم سال دیگه طلا میگیرم.
از زمستون ۹۴ مژگان تو کلاسای آموزشی زیر نظر مربیش شرکت میکنه و مربیش هم خورد خورد شاخ و برگای اضافی مژگان که باعث جلوگیری از رشدش میشه رو هرس میکنه. مژگان همزمان با دارت کلاسهای دیگهای هم میرفت از جمله خیاطی کاریکاتور موسیقی، شنا و … . مربیش بهش میگه اگه میخوای من آموزشت بدم و تو دارت به جایی برسی نصف این کلاسارو باید کنسل کنی و اجازه داری تو چندتا موضوع که کمکت میکنه تو دارت پیشرفت کنی کلاس برداری و دوره بری مثل شنا و موسیقی که باعث آمادگی جسمانی و ذهنیت میشه.
مژگان هم گفته هرچی شما بگید ولی من یه بدی که دارم هی یه چیزی رو شروع میکنم دوباره زارت ولش میکنم مثل شنا و کاراته و ژیمناستیک و …
مربیش بهش میگه نترس نمیزارم ولش کنی.
مسابقات ایرانزمین
میچسبه به دارت و اسفند همون سال مسابقه جایزه بزرگ ایرانزمین بوده .
جلوتر در مورد انواع مسابقات و درجه بندیاشون صحبت میکنم ولی برای این مسابقه اینو بدونید که چون جایزش از بقیه مسابقاتی که برگزار میشده بیشتر بوده بهش میگفتن مسابقات جایزه بزرگ.
تو اون مسابقه ۶۴ نفر شرکت کرده بودن و مسابقات هم تک حذفی بود. یعنی اگه یک بازی رو میباختن حذف میشدن.
بازی اولش رو ۴ به یک میبره و میره تو ۳۲ تا
بازی دومش به یه ملی پوش میخوره و اونم میبره میره تو ۱۶ تا
بازی سومش میخوره به کاپیتان تیم ملی و بازی رو میبازه و حریفش میره قهرمان مسابقات میشه.
از اینکه تونسته بود به ۱۶ نفر اول برسه خوشحال بود ولی کافی نبود واسش و تو فکرش مدام تاکید میکرد که باید به خیلی بهتر از اینا برسه.
آموزشاشو ادامه میده و تمام تلاشش رو میکنه. یه مسابقه رنکینگ کشوری توی اصفحان قرار بود برگزار بشه. قبل اون مسابقه مژگان تو یه مسابقه دورهمی ۵نفره شرکت میکنه و اول میشه و یه جورایی دیگه به خودش غره میشه و میگه میرم واسه قهرمانی تو اصفهان.
چون مسابقات تو یه شهر دیگه بود و اولین مسابقه رسمیش بود از مربیش خواهش میکنه که باهاش بره و کوچش کنه. مسابقات به صورت گروهی و ۲ حذفی بود. مژگان رفته بود که قهرمان اون مسابقات بشه و خودشو به همه از جمله مربیش ثابت کنه.
اما تو همون بخش گروهی هر ۲ تا بازیشو به بازیکنایی که اصلا نمیشناخته میبازه و حذف میشه از مسابقات. حریفاشم تو همون مرحله گروهی حذف میشن و از گروه بالا نمیرن. مژگان رفته بود واسه قهرمانی و این دوتا باخت به بازیکنایی که بعدا فهمید واقعا از خودش خیلی ضعیفتر بودن خیلی ناراحتش کرده بود و یه جورایی تخریبش کرد.
بعد از اینکه دوتا بازیشو باخت از سالن با حالت گریه میره بیرون و یه دل سیر بیرون از سالن گریه میکنه. گریه و حق حقاش که تموم میشه مربیش میره پیشش و بهش میگه میدونی من کی تو دارت از جام بلند شدم و به یه جایی رسیدم؟
مژگان با بغض گفته نه.
مربیش گفت وقتی که فکر میکردم خیلی بلدم و دیگه هیچکی رو دست من نیست. بعد ۱ سال تمرین حرفه ای رفتم تو مسابقات که همه رو ببرم و برم قهرمان بشم.
توی مسابقه گروهی به ۳ نفر باختم و از مسابقات حذف شدم و اصلا از گروه بالا نیومدم. بعد اون بود که بلند شدم و جنگیدم. تو نمیدونی این باخت و از گروه حذف شدنت چقدر به دردت میخوره و جلوئه چه ضرر بزرگتری رو گرفته.
مطمئنم میتونی از این شکستت استفاده بکنی و بلند بشی.
مسابقات سنندج
دوماه بعد از این داستان دومین رنکینگ کشوری توی سنندج قرار بود برگزار بشه.
تمریناشو کرد و اینسری با ۴ تا از دوستایی که تو این رشته پیدا کرده بود سوار ماشین شخصی شدن و رفتن به سمت شهر برگزاری مسابقات.
اینبار تجربه مسابقه دادن حرفهای رو داشت. مژگان مرحله به مرحله مسابقههارو میبرد و توی جدول به تاخت میرفت بالا. رسید بین ۸تا بازیکن. حریفش یه بازیکن قوی بود که در عین ناباوری همه حریفش رو سه هیچ برد و رفت تو ۴ تا. توی ۴ تا دوباره یکی از ملی پوش های اون سال رو برد و رفت رسید به فینال. کسی نمیشناختش و اسمش بین همه بازیکنا داشت زمزمه میشد. مژگان هدفش رسیدن به فینال این مسابقات بود و تونسته بود به هدفش برسه. توی فینال با یکی دیگه از ملی پوشای اون سال بازی کرد و بازی رو واگذار کرد. ولی مژگان اصلا از باختش ناراحت نبود و از اینکه تونسته بود به هدفش یعنی فینال اون مسابقات برسه خیلی خوشحال بود.
ازش پرسیدم اینجوری که فهمیدم خیلی راحت رسیدی به فینال چی شد که یهو تو فینال باختی؟
بهم گفت تجربه فینال رو نداشته. از مربیش پرسیدم یعنی چی تجربه فینالو نداشته؟ یعنی اگه همون بازیکن رو تو بازی اولش میدید امکان داشت ببرتش؟ گفت تو دارت وقتی بازی شروع میشه تو رده های پایین فقط تویی و حریفت و تخته. هر لول که میای بالاتر تماشاگر مسابقت بیشتر میشه. اوج استرس و حضور تماشاچی رو میتونی تو نیمه نهایی و فینال ببینی. دیگه تنها نیستی. همه نشستن ببینن داری چیکار میکنی.
اون جمعیت خیلی تاثیرگذاره و پات جایی میلنگه که میخوای به اون جمعیت اثبات کنی که من خوبم، من بهترینم. وقتی میخوای چیزی رو به بقیه اثبات کنی از تواناییت خارج میشی.
شنیدید؟ وقتی میخوای چیزی رو به بقیه اثبات کنی از تواناییت خارج میشی…. خیلی توضیح قشنگیه نه؟ وقتی داری زور میزنی یه چیزی که میگی هستی رو به بقیه ثابت کنی ذره ذره داری از تواناییت دورتر میشی. هی میگی الآن راجع به من چی فکر میکنن. الان چی میخوان بگن. الان یعنی خوب بودم یا نه و مدام خودتو مقایسه میکنی با بقیه و به تنها چیزی که بخاطرش اونجایی و تواناییته، حواست نیست.
بعد هی میخوای ذهنتو کنترل کنی که برگرده جایی که باید باشه هی خرابتر میشه. این اون تجربست. تجربه اینکه بتونی وقتی میری پای خط پرتاب دارت، خنثی باشی.
مربیش میگفت تو دارت کسی رقیب تو نیست، حریفت تختست.باید کار خودتو بکنی.
دارت مثل کشتی و شطرنج و ورزشای دیگه نیست که نسبت به عمل حریفت مجبور باشی تو عکس العمل نشون بدی.
کسی که بتونه نشنوه و نبینه دورو برش چه اتفاقی میوفته میتونه با تخته ارتباط برقرار کنه و به هدفش برسه.
وقتی که این قابلیت رو نداشته باشی تو فینال و جایی که بقیه میبیننت و ذهنت درگیر اثبات خودت به اونا میشه از تواناییت در میای و نقش اونی که نباید رو بازی میکنی.
دقت کردید چقدر هر موقع خواستیم خودمونو به بقیه اثبات کنیم، خودمون نبودیم.
به جاش وقتایی که خودمون بودیم فقط در حد تواناییمون کار کردیم چقدر قوی و تاثیر گذار بودیم؟
این یه تجربست که اگه یاد بگیریمش میشه درس. یه درس از زندگی که دیگه بلدیمش و سعی میکنیم ازش استفاده کنیم.
میگن تجربه خیلی نامرده. اول نابودت میکنه، بعد یادت میده. شنیدن تجربههای آدمهای مختلف از لابلای قصه هاشون، اگه یه خورده هشیار باشیم، به ما کمک میکنن که تجربه اونهارو دیگه تجربه نکنیم و بتونیم از درسی که اونا گرفتن بدون تجربه کردنش استفاده کنیم. این یکی از مزایای قصه هاست و تو راوی ما دنبال اینیم که درس بگیریم و تجربیات بقیه رو بدون تجربه دوبارشون یاد بگیریم.
اعزام تیم ملی دارت به مسابقات آسیایی
مژگان تو اون مسابقه دوم شد. مربیش هم بهش تبریک گفت. بلاخره از هیچی بعد ۵-۶ ماه به اینجا رسیدن به قول یکی از دوستامون خودش خیلیه.
زمزمه هاش اومده بود که ایران بعد از ۱۰ سال قرار بود تیم ملی دارت رو بفرسته مسابقات آسیایی. کسایی که قرار بود بفرستن منتخبای سال ۹۴ بودن. مژگان جزو منتخب های سال ۹۴ نبود ولی امیدوار بود بتونه یه جوری با این تیم اعزام بشه و بتونه افتخار آفرینی کنه. این مسابقات قرار بود تو ژاپن برگزار بشه. هر روز تمرین میکرد و خیلی امیدوار بود که یه راهی باز بشه و بتونه اون هم با تیم بره.
یه مسابقه آزاد جهانی اوایل مهر توی شیراز بود و اواخر مهر قرار بود تیم ملی اعزام بشه به مسابقات ژاپن.
خب
واسه اینکه از اینجا به بعد از انواع مسابقات دارت صحبت میکنم و لازمه اهمیتش رو بدونید یه توضیح خیلی جمع و جور میدم و هرجا لازم بود اشاره هم میکنم که گمش نکنیم.
توضیح wdf
توی دارت کلا دوتا سازمان بزرگ وجود دارن به اسم wdf , pdc. واسه اینکه بتونم مثال بزنم و درجشون رو براتون معرفی کنم از بسکتبال کمک میگیرم.
توی بسکتبال همه میدونیم که انبیای یه سرو گردن از بسکتبال کل دنیا بالاتره.
یعنی المپیک بسکتبال لولش از لیگ انبیای آمریکا پایین تره. و این دلیلش بخاطر کیفیت بازینکنایی هستش که توی لیگ انبیای هستن. این داستان تا حدیه که آمریکا هیچ موقع تیم منتخب ان بی ای رو برای المپیک نمیفرسته. چون میدونن اون موقع هر سال اول میشه و بقیه باید واسه مقام دوم بجنگن.
و البته توی بسکتبال یه سازمان دیگه هست به اسم فیبا که مسابقات جهانی بسکتبال برگزار میکنه که بازم از انبیای تیمی شرکت نمیکنه.
یه همچین سیستمی توی دارت هم وجود داره.
Wdf میشه همون فیبا بسکتبال که واسه کل دنیاست و انبیایاها توش شرکت نمیکنن که بقیه دلشون نشکنه.
Pdc مثل nba میمونه که حرفهایها توشن.
فعلاpdc رو میزاریم کنار و میریم سراغ wdf.
Wdf مسابقات رسمی و جهانی دنیارو برگزار میکنه و رنکینگ برای بازیکناش داره.
Wdf خودش ۳ نوع مسابقه داره
اولیش. مسابقات کاپهای جهانی که فقط سالهای فرد میلادی برای تیمهای ملی جوانان و بزرگسالان برگزار میشه
دومیش کاپهای قارهای که فقط برای تیم ملی بزرگسالان هستش
و سومیش مسابقات اوپن آزاد جهانی که هر کدومش یه امتیاز و رنک جهانی داره و اگه از بین کل بازیکنای دنیا توی این رنگ جهانی نفر اول تا ۱۶ام بشی دعوت میشی به مسابقات بیدیاو که قهرمانی جهان هستش.
پس ۳ نوع مسابقه شد.
کاپ جهانی که یه سال در میونه. کاپ قارهای که فقط بزرگسالانه و مسابقات آزاد جهانی که رنکینگ داره.
اینارو wdf برگزار میکنه و پشتش هست.
گفتیم نوع سوم مسابقات wdf یعنی اوپن های آزاد جهانی امتیاز و رنک جهانی یا یه جورایی درجه بندی داره.
این مسابقات ۴ تا درجه بندی داره:
پلاتین، طلا، نقره، برنز.
این درجه بر اساس تعداد شرکت کننده، تعداد جایزه، مقدار جایزه، سالهای برگزاری مسابقه تا به امروز و یه سری موارد دیگه بهشون اعطا میشه و اونا میتونن اون درجه رو برای مسابقاتشون اعلام کنن.
و خب هرچی این درجه از برنز به سمت پلاتین بره، کیفیت مسابقات بالاتر میره. امتیازی که برندههای این مسابقات میگیرن تو هر درجهای فرق میکنه. یعنی اگه یک نفر اول بشه توی درجه پلاتین به طور مثال ۲۰۰ امتیاز میگیره. و اگه اول بشه تو درجه برنز که آخرین درجست ۹۰ امتیاز میگیره. این عددا دقیق نیست فقط دارم میگم که بهتر تو ذهنتون منطقش بشینه.
همه مسابقات توی آسیا درجه برنز داره که نفر اولش ۹۰ امتیاز میگیره و فقط یک مسابقه توی آسیا هست که درجه سیلور داره و مسابقات آزاد جهانی مالزی هستش که نفر اولش ۱۲۰ امتیاز میگیره. تا اینجاشم اوکی شد دیگه تو کل آسیا فقط یه مسابقه هست که درجش سیلوره و طلا و پلاتین تو آسیا نداریم.
امیدوارم گیج نشده باشید. اگه چیزی متوجه نشدید نگران نباشید هرجا لازم باشه توضیحات رو میگم که سر نخ قصه رو گم نکنید.
مسابقات ژاپن رو wdf برگزار میکرد و از نوع کاپ های قارهای بود. همونی که تیم ملی بزرگسالان میتونست شرکت کنه.
تقریبا ۱ ماه مونده بود به اعزام تیم ملی و مژگان همچنان امید داشت که اونم با تیم اعزام بشه.
مسابقات اوپن شیراز
اول ماه مهر بود و مسابقات اوپن شیراز قرار بود برگزار بشه. مژگان میره شیراز و وقتی میره تو سالن و استیج فینال رو که از قبل آماده کرده بودن رو میبینه یه نگاه نافظی میکنه و میگه امروز مهمونتم و تو فینال میبینمت.
مشکلی که بود این بود که دوباره مژگان فقط میخواست برسه به فینال و به فکر قهرمانی نبود.
دونه دونه مسابقات رو میبره و میره بالا و همه رقیباش رو در حالی که هیچکس باورش نمیشد شکست میده و میره مرحله بعد و میرسه به فینال. بازم به اون چیزی که میخواست رسید. توی فینال با توجه به بازی های خوبی که کرده بود و همه فکر میکردن برنده میشه برخلاف تصور همه بازیرو به رقیبش واگزار میکنه و دوم میشه. یادتونه دیگه قرار بود نفرات برتر این مسابقه امتیاز بگیرن و توی رنک جهانی برن. مژگان تو پوست خودش نمیگنجید که اسمش رفته تو رنکینگ جهانی ولی اینبار مربیش اصلا براش خوشحال نبود و اعتقاد داشت که مژگان تا به فینال رسیده دیگه تلاش نکرده و بازی رو باخته.
مسابقات اوپن شیراز برگزار شد و تیم ملی به ژاپن اعزام شد بدون مژگان. البته مژگان امیدشو از دست نداده بود. وقتی مشخص شد که دور بعدی مسابقات کاپ جهانی توی کره جنوبی برگزار میشه با خودش عهد کرد که این دو سال اونقدر قوی میشه که نه تنها جزو افراد اعزامی به این مسابقات قرار بگیره بلکه اونجا قهرمان هم بشه.
متاسفانه تیم بزرگسالان اون سال مقامی کسب نمیکنه ولی نوجوانان یک برنز میگیره.
مربیش آقای شایسته میخواسته از سرمربیگری تیم ملی استعفا بده ولی مژگان ازش خواهش میکنه که اینکارو نکنه و به مربیش قول قهرمانی توی دوره بعدی اون مسابقات رو میده و میگه شما بمونید من قول میدم تو اون مسابقات طلا بگیرم و باعث افتخارتون بشم. بلاخره مربیش رو راضی میکنه که استعفا نده.
سال ۹۶ مژگان توی یکی از مسابقات رنکینگ کشوری با یکی از دوستاش میرسه فینال و خیلی دوستانه بازی میکنه و باز هم دوم میشه که ایندفعه دیگه مربیش داغ میکنه و ناراحت میشه. مربیش بهش یاد میده که تو مسابقه نه کینه داریم نه دوستی. تو با درست بازی نکردنت داری ارزش مدال نفر مقابلت رو هم پایین میاری. باید با تمام توانت و البته با احترام کامل بازی کنی. مژگان هم قول میده که این موضوع رو آویزه گوشش کنه.
یک سالی گذشته بود و دوباره مسابقات اپن شیراز بود. اما تفاوتی که امسال با سال قبلش داشت این بود که برای رسیدن به فینال نیومده بود. اومده بود برای قهرمانی و اینکه بتونه خودشو به عنوان یه بازیکن قوی ایرانی معرفی کنه.
بازی دارت و قوانینش
خب اینجا میخوام یه توضیح خیلی ریز در مورد انواع مسابقه های دارت بدم که چجوری شروع میشه و چجوری تموم میشه و چه اتفاقی بیوفته چه کسی برنده میشه.
واسه اینکه این موضوع رو بگم باید یه توضیحی در مورد تخته دارت هم بهتون بدم.
تخته دارت رو حتما دیدید. تو ذهنتون بیاریدش. یه سری بخش های سفید و سیاه داره یه سری بخش های سبز و قرمز و یه سری عدد که امتیاز هر بخش رو نوشته.
امتیازا توی تخته دارت به ۳ حالت تبدیل میشه. سینگل، دبل، تریپل
سینگل میشه همون خونه های سفید سیاه. براساس اینکه تو کدوم ردیف امتیازی بزنید براتون امتیازش شمرده میشه.
دبل میشه نوار سبز و قرمز دایرهای خارجی تخته دارت. که تشکیل شده از مستطیلهای کوچولوی پیوسته به همدیگه از طول. هرکسی توی این مستطیلهای کوچیک بزنه امتیازش دبل یا دوبرابر حساب میشه.
یه نوار دیگه هم شبیه همین نوار نزدیکتر به مرکز تخته دارت وجود داره که به اون تریپل میگن و اگه به اون بزنید امتیازتون ۳ برابر میشه.
دوتا دایره سبز و قرمز هم وسط تخته دارت هست که دایره سبزه که بزرگتره ۲۵ امتیاز و دایره قرمزه ۵۰ امتیاز داره.
تا قبل اینکه با مژگان حرف بزنم من فکر میکردم بیشترین امتیاز توی دارت مربوط به همین نقطه قرمز کوچولو توی تختست. بعدش که قوانین رو برام توضیح داد متوجه شدم تریپل ۲۰ که میشه ۶۰ امتیاز بالا ترین امتیاز دارت رو داره.
توی مسابقات معمولا یک عددی رو انتخاب میکنن و میگن هرکسی زودتر به اون عدد برسه برندست. حالات مختلف داره که ۴ تا اصلیش ایناست:
- ۵۰۱ دبل این دبل اوت.برای شروع بازی باید با یک امتیاز دبل شروع کنید و باید برای اینکه خارج بشید با یک امتیاز دبل که شمارو دقیقا به امتیاز ۵۰۱ میرسونه بازی رو تموم کنید.
- یه فرم دیگه هست که بهش میگن ۵۰۱ دبل اوت. که فرم اصلی مسابقات هستش و فقط باید پایان مسابقه رو با امتیاز دبل تموم کنید.
- ۵۰۱ فیکس که دبل زدن مهم نیست فقط باید دقیق به اون امتیاز برسید و اگه امتیاز رو رد کنید اون دست براتون حساب نمیشه و باید ۳ تا پرتاب آخر رو دوباره انجام بدید تا دقیقا به اون عدد برسید تا بازی تموم بشه و برنده بشید.
- و ۵۰۱ کانت آپ که برای غیر حرفهایها هستش و فقط کافیه به ۵۰۱ برسید یا ازش رد کنید تا برنده بشید.
توی این توضیح بیشتر قصدم این بود که با مفهوم دبل و تریپل آشنا بشید و فرمهای برنده شدن دستتون بیاد.
برگردیم سر مسابقه مژگان تو فینال شیراز اپن دوم.
مسابقه شروع میشه و از ۹ لگ یا راند یا دست، مژگان لگ اول و دوم و سوم رو میبازه. هرکی به ۵ میرسید برنده بود.
از حریفش جلو میوفتاده ولی چون مسابقه دبل اوت برای پایان لگ نمیتونسته دبل بزنه و حریفش میرسیده و دبل رو میزده و امتیاز لگ رو میگرفته. بعد از لگ سوم که واگذار کرد بازیو به خودش گفت ۱ ساله داری تمرین میکنی، اگه قراره مثه سال پیش ۵ هیچ سال پیش رو تکرار کنی تمرینات به درد لای جرز دیوار هم نمیخوردن.
این موضوع رو به خودش یادآوری میکنه و میره تو بازی و تو ۲ تا لگ بعدی رو مژگان میبره.
میشن ۳ به ۲. حریفش لگ چهارم رو هم میبره. شرایط خیلی حساس میشه. حریفش برای بردن یک لگ لازم داشت و مژگان ۳ لگ. استرس نگاه تماشاگرا و سرو صدایی که تو سالن بود، تمرکزش رو بهم زده بود. بعد اینکه حریفش لگ چهارم رو گرفته بود مربی حریفش بلند شده بود و یه چرخی دور و بر استیج زده انگار که اونا برنده شدن و روحیه مژگان خراب شد. اما تو دلش به حریفش گفت خوابشو ببینی. لگ بعدی رو مژگان میبره و میشن ۴به ۳. مربی حریفش میشینه سر جاش. لگ بعد رو دوباره مژگان میبره و لگ آخر شروع میشه. بلاخره لگ پنجم رو مسابقه میدن مژگان موفق میشه و وقتی پرتاب آخرش به دبل میشینه. وقتی برمیگرده که خوشحالیشو با مربی خودش تقسیم کنه میبینه مربی حریفش تو سالن نیست و مژگان تونسته بود حرفشو به کرسی بشونه.
اولین باری بود که مربی مژگان در طی بازیهای مژگان اینقدر خوشحال بود و تو پوست خودش نمیگنجید.
این قهرمانی آغاز قهرمانیهای بی پایان مژگان تا زمان تولید این اپیزود بوده.
مژگان دیگه تو هیچ مسابقهای که توی ایران شرکت کرده دوم نشده و تو همه اونها اول میشد. مسابقات قهرمانی کشور که توی گرمسار برگزار میشد و اولین مسابقه قهرمانی کشورش بود به مربیش قول داد ۳ تا مدال طلا از اون مسابقات تو بخشهای مختلف بیاره و باز هم حرفشو به کرسی میشونه و ۳ تا مدال طلا روی میز مربیش از اون مسابقات میزاره.
مسابقه اوپن مالزی
خبری از اعزام تیم ملی به هیچ مسابقاتی برای آماده سازی نبود و تیمشون لازم داشت که به چندتا مسابقه سطح بالا بره تا بتونه برای مسابقات کاپ قاره آسیا آماده بشه. همون که مژگان به مربیش قول داده بود مدال طلا توش بگیره.
مربیش میگه عیب نداره خودمون با خرج خودمون بریم مسابقات اوپن مالزی. همون جایی که مسابقات درجه سیلور برگزار میکرد و تنها مسابقه با درجه سیلور تو آسیا بود. اون سال قرار بود مسابقات انتخاب لکساید رو هم برگزار کنن و نفر اول مستقیم بره تو ۱۶ نفر برتر جهان که bdo بود بازی کنه. همون مسابقه ای که wdf از رنک جهانی چند نفر رو میبرد با هم مسابقه میدادن تا بهترینشون انتخاب بشه.
مژگان هم وقتی اینو شنید که با برندهشدنش توی مسابقات لکساید مالزی میتونه بره بین ۱۶نفر برتر جهان بازی کنه خیلی خوشحال شد و تمریناتشو خیلی بیشتر کرد تا اینکه ۱۰ روز قبل از رفتنشون به مالزی مربی بهش میگه لکسایدی که برگزار میشه فقط برای آقایان هستش. قشنگ دنیاش خراب شد. ولی مربیش یه عالمه باهاش صحبت کرد و بهش امید و انگیزه داد.
مژگان و یه خانم دیگه و ۴ تا آقا با خرج خودشون و به اسم ایران میرن به این مسابقات. آقایان مقامی نمیارن.
از بین ۹۶ خانم که تو مسابقات بودن ۲ تا خانم از ایران شرکت کرده بودن که جفتشون مسابقاتشونو میبرن و به ۱۶ تا میرسن. تو یه بازی همزمان همتیمیش حذف میشه و مژگان هم ۲ هیچ عقب بوده و نزدیک بوده حذف بشه که مربیش به دادش میرسه و با نکاتی که بهش میگه و روحیهای که بهش میده کمکش میکنه بازی رو ۳ به دو پس بگیره و ببره.
و در عین ناباوری همه کشورهای شرکت کننده تو مسابقات مژگان بازیاشو میبره و میرسه به فینال مسابقات.
فینال مسابقات روبروی بازیکن تیم ملی هنگ کنگ بوده.
بازیشون ۲-۲ میشه و تو لگ آخر مژگان جلو بوده ولی دوباره نمیتونسته دبل بزنه.
رقیبش بهش میرسه و توی پرتاب آخرش موفق میشه دبل رو بزنه. اما همین که دارت توی دبل میشینه از جاش میوفته پایین.
توی دارت این قانون وجود داره که اگه دارت شما توی تخته نمونه و بیوفته اون دارت حساب نمیشه.
اینجوری میشه که مژگان یک شانس دیگه پیدا میکنه. اون فقط لازم داشت که یک دبل بزنه.
پرتاب اول رو میزنه به دبل نمیشینه.
پرتاب دوم باز هم به دبل نمیشینه.
ولی پرتاب سوم بلاخره به دبل میشینه.
کل سالن ساکت میشه و فقط جیغ و سروصدای همتیمیهای مژگان بلند میشه. فقط صدای ایرانیای تو سالن در میومد و همه سالن مونده بودن چه اتفاقی افتاده.
داستان مژگان و افتخارآفرینیش
اون روز خیلیها بهش تبریک میگن و روز بعد توی پیج فیس بوک مسابقات که کانال اطلاع رسانیشون بود یه متنی رو در مورد مژگان مینویسن
ترجمش متنی هستش که براتون میخونم.
خانم رحمانی از ایران. دقیقا درسته
ایران
با ذهنی فوق العاده قوی، افتاده، اما جنگنده پای خط. مژگان برای اولین بار یه داستان خیلی خوب برای تیم و کشورش ساخت. ما برگزار کنندهها از همه بازیکنای مالزی تقاضا میکنیم این دختر رو الگو خودشون توی ورزش قرار بدن.
به قول برگزار کننده های مالزیایی مژگان توی دارت افتخار آفرینی کرده بود. با خودش فکر میکرد حتما از طرف فدراسیون و انجمن دارت میان استقبال تیمشون و بلاخره به اون آرزوش که قهرمان ملی کشورش بشه رسیده. این اولین مدال طلای ایران تو مسابقات برون مرزی بود که کسب شده بود. تقریبا یه قدم فیلی برای دارت ایران محسوب میشد.
اما وقتی برمیگرده تنها کسایی که میان استقبالش مادر و پدرش و چندتا از دوستای صمیمیش بودن.
اولین سوالی که مادر و پدرش ازش پرسیدن گفتن مگه مدال نیاوردی چرا هیچجا اعلام نشد هیچ کاری نکردن؟ و این جایی بود که مژگان نمیدونست چی باید جواب بده.
هیچکس حالشو نمیفهمید و نمیدونست تو دلش چی میگذره. این شرایط با اون چیزی که تو ذهنش بود متفاوت بود. همه اینا به کنار برای خانوادش هم باید توضیح میداد چرا اون چیزی که تو فکرش بود براش اتفاق نیوفتاده. چند وقتی تمرین دارت رو بیخیال شد و حالش از دارت بهم میخورد. حس میکرد بد بیاری آورده که یه بد بیاری دیگه هم اتفاق افتاد. اتفاقی که دل همه مارو لرزوند و غمگینمون کرد. زلزله کرمانشاه.
زلزله کرمانشاه
همه جا صحبت از تلفات و خسارات حاصل از زلزله کرمانشاه بود. اینکه چقدر خونه خراب شده چقدر مراکز بهداشتی کم دارن و و و. میشنید که هرکی هرجوری میتونه داره یه کمکی میکنه. یه شب تو تلویزیون شنید که سوسن رشیدی هم به کمپین طلایی های زلزله کرمانشاه پیوست. ته دلش روشن شد که شاید اونم بتونه یه کمکی به کرمانشاه بکنه. ته توشو درآورد و سرچ کرد فهمید که کیانوش رستمی اعلام کرده من مدال طلای المپیکمو میزارم وسط هر ورزشکاری هم دوست داره مدالشو بیاره همرو حراج مردمی کنیم و با پولش به داد کرمانشاه برسیم.
مژگان هم با خودش گفت من که مدالم باعث افتخار کشورم نشد، پس بهتر که واسه خاک کشورم خرجش کنم. پیغام داده به برنامه ای که اون کمپینو مدیریت میکرده که من مژگان رحمانی هستم و اولین مدال طلای برون مرزی دارت رو آوردم و میخوام مدالمو به کشورم تقدیم کنم. دو سه دقیقه بعد از اون برنامه زنگش میزنن و ازش تشکر میکنن و اطلاعات میگیرن و میگن باهاتون هماهنگ میکنیم که باید چیکار کنید.
روز بعد میره پیش مربیش و میگه آقای شایسته من اگه مدالمو به جایی تقدیم کنم شما مشکلی دارید؟ مربیش گفته نه مدال خودته من چیکارش دارم. چطور؟
مژگان هم میگه این پویشه هست که واسه کرمانشاه دارن یه کارایی میکنن. من مدالمو گفتم میدم بهشون.
و بعد شروع شد. باهاش مصاحبه کردن. مژگان رفت توی اون برنامه. چند بار تماس باهاش گرفتن و ازش تشکر کردن تا بلاخره بابت همه اون مدالا تقریبا ۵ میلیارد و نیم پول فروخته شد. همه اون ورزشکارایی که مدالشونو داده بودن رفتن جلسه با وزیر بهداشت و قرار شد ۲۲تا مرکز درمانی توی کرمانشاه بسازن.
خیلی خوشحال بود که این تلاش و قهرمان شدنش به یه دردی خورده و خوشحال بود که تونسته به مردم کشورش کمک کنه.
به واسطه این رفت و آمد ها با آدمای دیگه هم آشنا شد و توی برنامه های تلویزیونی دیگه هم دعوت شد.
کم کم حالش بهتر شده بود و برگشته بود به دارت. هر مسابقهای هم که تو کشور شرکت میکرد اول میشد و طلا میگرفت.
نوبت مسابقات اوپن آزاد ترکیه شد. دنبال این بود که بتونه مدال طلای برون مرزیشو تکرار بکنه. با تیمشون همه کاراشونو میکنن و قرار هم بود به صورت تیمی با ۳تا خانم دیگه به عنوان تیم ملی ایران با تیم ملی دارت ترکیه یه بازی تدارکاتی هم انجام بدن.
کاراشونو میکنن و همهچی رو روال بوده میرن فرودگاه ساکاشونو تحویل میدن و وقتی میرن دم گیت که گذرنامههاشونو چک کنن مسئول گیت میگه خانم رحمانی ممنوعالخروج هستن.
کاشف به عمل میان که بخاطر یه سری مشکلات مالی ممنوع الخروج شده و نمیتونه با تیم بره. انگار همه کشتیای مژگان به گل میشینن. اعصاب کل تیم بهم میریزه و مژگان بهشون میگه نگران نباشید خودمو میرسونم.
با چشمای گریون و درب و داغون بر میگرده خونه و با یه دردسری کاراشو درست میکنه و ممنوع الخروجیشو حل میکنه بلاخره با یه پرواز دیگه روز بعد حرکت میکنه به سمت ترکیه.
دو ساعت قبل مسابقه میرسه و اونجا و بدون هیچ استراحتی و با مشغولیت ذهنی واسه اولین مسابقش که با یکی از هم تیمی هاش میره که مسابقه رو میبازه و همتیمیش توی اون مسابقات به مقام سوم میرسه. با روحیه خیلی داغون برمیگرده و زمان میگذره. روز به روز داشت به مسابقه کاپ جهانی که قرار بود تو کره جنوبی برگزار بشه نزدیکتر میشدن. هر روز و هر شب تمرین میکرد و مدام اردو داشتن که آماده بشن برای مسابقات. تو بهبه های بالا رفتن قیمت دلار هم بود. ۱۰ روز مونده به اعزام تیم ملی توی اردوی آخر که سبزوار بود همه بچه های تیم ملی رو جمع کردن و رئیس انجمن دارت بهشون اعلام کرد که وزیر ورزش بخاطر افزایش قیمت دلار، تمام اعزامهای غیرضروری رو کنسل کرده.
بجای کره جنوبی قراره با پول اسپانسر بفرستیمون مسابقات اوپن آزاد مالزی. همون مسابقاتی که سال قبل مژگان طلاشو آورد و مسئولین انجمن و فدراسیون براش تره هم خورد نکردن.
مژگان همونجا بلند میشه و شروع میکنه به حرف دلشو گفتن. بهشون میگه من سال پیش طلای این مسابقاتی که میخواید بفرستید رو آوردم چیکار کردید که الآن فقط واسه بستن دهن ما میخواید بفرستیدمون اونجا؟
یه نکته ای رو لازمه بگم
به گفته کسایی که ازشون پرسیدیم توی دنیا اعتبار مسابقات اوپن آزاد چیزی کمتر از مسابقات کاپ آسیایی نیست. اما مسئولین انجمن دارت مسابقات اوپن آزاد خارجی رو اصلا مسابقه رسمی در نظر نمیگرفتن و الان به تیم ملی بجای مسابقات کاپ آسیایی قول مسابقات اوپن آزادی رو دادن که خودشون قبولش نداشتن و این موضوع مژگان رو عصبی کرده بود.
با همه ناراحتی ها و اعصاب خوردیها بچه های تیم ملی بزرگسالان رو میفرستن مالزی. مژگان که از لحاظ روحی خیلی داغون بود از تیم ملی دل چرکین بود و بخاطر روحیش توی ۳۲ نفر بازیشو میبازه و حذف میشه.
آشنایی با آزمی، مربی تیم ملی مالزی
نزاشته بودن مژگان به قولش با مربیش عمل کنه و مدال طلای مسابقات کره جنوبی رو بگیره.
به واسطه قهرمانی سال قبلش خیلیا توی این دوره از مسابقات میشناختنش و باورشون نمیشد که قهرمان دوره قبل اینقدر ساده حذف بشه و به ردههای پایانی نرسه.
یکی از کسایی باورش نمیشد مربی تیم ملی مالزی، آقای آزمی بود. آزمی وقتی بازی مژگان رو دید اومد باهاش صحبت کرد و مژگان هم که زبان انگلیسیش خیلی خوب نبود دست و پا شکسته جوابشو میداد.
آزمی بهش گفت وقتی رفتی ایران باهات خیلی کار دارم.
مژگان تصمیم گرفته بود دیگه تنهایی برای دارتش عمل کنه و منتظر فدراسیون و انجمن دارت نمونه.
وقتی برگشتن ایران تماس گرفتنای آزمی با مژگان شروع شد و بهش گفت تو سطحت خیلی بالاست ولی باید زبان انگلیسیتو قوی کنی تا بتونی با افراد مختلف از همه جای دنیا ارتباط بگیری. اینجوریه که میتونی پیشرفت کنی و به یه جایی برسی.
آزمی روزی ۲-۳ ساعت با مژگان صحبت میکرده. اوایل مژگان دست و پا شکسته انگلیسی حرف میزده ولی کم کم شروع میکنه صحبت کردن و زبانش تقویت میشه.
بعد ۴-۵ ماه آزمی بهش پیشنهاد میده برن مالزی واسه یه مسابقه اوپن آزاد دیگه که البته سطحش برنز بوده.
مژگان با مربیش میرن به این مسابقات و به واسطه اینکه تونسته بود انگلیسی صحبت کردن رو یاد بگیره تونست خیلی دوست از کشورای مختلف پیدا کنه.
به واسطه آزمی با رئیس فدراسیون دارت مالزی به اسم نانسی هم آشنا میشه. نانسی لقب مادر دارت آسیا رو داره و سابقه درخشانی هم داره.
توی مسابقات انفرادی به ۸ نفر برتر رسید اما میبازه. یه مسابقه تیمی با بازیکنای کشورای دیگه هم شرکت کرد و تو اون مسابقه نایب قهرمان شد. به واسطه اون مسابقه با نیتین آشنا شد. نیبین از بازیکنای برتر آقایان آسیا و نفر اول دارت هند بود.
وقتی نیتین بازی مژگان رو دید بهش پیشنهاد داد که بره تو pdc آسیا شرکت کنه.
Pdc رو که یادتونه؟
گفتم یه سازمان دیگه تو دارت هست که مثه nba تو بسکتبال میمونه.
Pdc همون nba دارته.
بخاطر اینکه توی مسابقات Pdc جایزه های خیلی زیادی رد و بدل میشه تقریبا اکثر بازیکنای حرفهای دارت اولویتشون مسابقات Pdc هستش و کیفیت رقابت توی مسابقات Pdc خیلی بالاتر هستش.
Pdc تو هر قاره ای تور برگزار میکنه و بازیکنارو رنک بندی میکنه و در نهایت ۹۶ نفر برتر رو به مسابقات اصلیش دعوت میکنه.
نفر اول این مسابقات ۵۰۰ هزار پوند جایزه میگیره.
اگر یه نفر به این ۹۶ نفر برسه و مسابقه اولش رو هم ببازه ۴۰هزار پوند جاییزه میگیره.
یه چیزی نزدیک ۹۰۰ میلیون تومن . یعنی فقط بری تو اون ۹۶ نفر ۹۰۰ میلیون گیرت میاد حالا ببری و بری بالا هی بیشتر میشه تا قهرمانش که یه مبلغی نزدیک به ۱۱ میلیارد تومن در زمان ضبط این اپیزود، جایزه میبره.
به واسطه همین جایزههای عجیب غریبش مخاطباش خیلی حرفهای هستن و هرکی اونجاست بهترین خودش رو بازی میکنه.
قهرمانی توی Pdc تقریبا رویای هر بازیکن دارتی هستش. قشنگ زندگیشو از این رو به اون رو میکنه.
و تا قبل مژگان هیچ ایرانی به هیچ کدوم از مسابقات Pdc راه پیدا نکرده بود حتی انتخابیهاش. اینو یادآوری کنم که اون جایزهها واسه استیج اصلی Pdc هستش. همون که فقط ۹۶ نفر توش بازی میکنن یعنی انتخابیها انجام شده و ۹۶ نفر میرن لیگ. که توی اون لیگ اگه میباختن داستان اون جایزهها برقراره.
نتیجه صحبت های مژگان با نیتین و نانسی و آزمی این شد که مژگان باید بره به فیلیپین برای مسابقات انتخابی Pdc.
اما هزینه رفتن به مسابقات خیلی زیاد بود و مژگان هم هیچ هزینهای بابت رفتن به مسابقات دارت رو تا اون موقع از خانوادش نگرفته بود.
معمولا پول جایزه هایی که توی مسابقات میبرد رو جمع میکرد و واسه هزینه سفر بعدیش خرج میکرد.
واسه همین خیلی دنبال یه راه حل بود برای رفتنش به فیلیپین.
خیلی اتفاقی با یه کمپانی نیجریه ای آشنا میشه که اونا قبول میکنن اسپانسرش بشن و هزینه رفتنش به مسابقات فیلیپین رو تقبل کنن.
شروع حضور مژگان در مسابقات Pdc
به همین طریق مژگان به عنوان اولین ایرانی وارد لیست بازیکنان Pdc میشه و اونجا یک دنیای دیگه از مسابقات رو میبینه که سطح بازیکناش به مراتب از تمام مسابقاتی که شرکت کرده بود بالاتر بود.
اونجا بود که فهمید چقدر باید رو تواناییاش کار کنه و قویتر بشه.
از فیلیپین برمیگرده ایران و تمریناشو سخت انجام میده و راهی مسابقات اوپن هند میشه. اونجا نیتین و همتیمیهاش میان دنبالش و نانسی مادر دارت آسیا هم تو همون هتل، همش پیش مژگان بوده. به قول خود مژگان نانسی مادر دومشه و خیلی حمایتش کرده. مژگان توی هند کل بازیاشو میبره و فقط ۱ لگ میبازه و دوبل میکس با نیتین شرکت میکنن و اول هم میشن و یه مسابقه تیمی ۳ نفره هم برگزار میشده که با دوتا آقا همتیمی میشه و دوم میشن. مژگان با ۲ طلا و ۱ نقره و ۶۰هزار روپیه جایزه تقریبا هزینه سفرشو در میاره. تو اون دوره مژگان میشه پرافتخارترین بازیکن مسابقات و توی رسانههای اون مسابقات این متن رو مینویسن.
مژگان با لب خندون و با ۲ چمدون پر از جوایز و کاپ و مدال به کشورش برمیگرده و حالا چقدر ایران بهش افتخار میکنه.
مژگان هم تو دلش میگه چقدرررررر.
وقتی برمیگرده ایران دوباره هیچ خبری از افتخار و قدر دانی و اینا نبوده. اما یه خبری بوده. به صورت شفاهی به مربیش اطلاع داده بودن که نامه محرومیت مژگان از مسابقات دارت رو صادر کردن و به دستش میرسونن.
مربیشم بهشون گفته محرومش کنید تا ببینید با چه قدرتی برمیگرده و خجالت زدتون میکنه.
البته نامه محرومیت هم به دستش نرسید و فقط شایعشو راه انداخته بودن تا بترسوننش.
تا اینکه دوباره یه اتفاقی میوفته.سیل نوروز ۹۸.
اتفاقی که دوباره همه ایرانو عزادار کرد و هر کسی از هر راهی دنبال کمک کردن بود باز هم یک کمپینی راه افتاد و ورزشکارا هرکدوم یه چیزی اهدا کردن تا با فروشش یه پولی برای مناطق سیل زده جمع بشه تا بتونن بازسازیش کنن و اینبار هم مژگان پیش قدم شد و مدالش رو برای خاک ایران کمک کرد.
داستان مژگان اینجا تموم نمیشه. همون سال دوباره رفت به مسابقات pdc سنگاپور. برای اینکه بره سنگاپور اول رفت مالزی و با یه باشگاه مالزیایی به کمک نانسی و آزمی که میشناختنش قرارداد بست و شد اولین بازیکن لژیونر دارت ایران. صبح روز بعدش باید برای مسابقات Pdc میرفت سنگاپور. اون شب توی هتل با خودش فکر کرد کی اینقدر بزرگ شدم که تنها بیام یه کشور دیگه به عنوان لژیونر قرارداد ببندم. چجوری این اتفاق واسم افتاد؟ از این بابت خوشحال بود. از اینکه تونسته بود کاری کنه که باور آدمای دیگه نسبت به اسم ایران عوض بشه و به سمت بهبودی بره و ایرانیارو آدمای قوی و مهربونی ببینن، خوشحال بود.
صبح روز بعد به عنوان تنها خانم آسیایی میره به مسابقات Pdc سنگاپور بین یه عالمه بازیکن مرد.
این نکته رو لازمه بگم که سطح خانمها توی دارت به طور معمول از آقایون پایینتر هستش و به قول مژگان دلیل این پایین بودن سطح فقط باور نداشتن خانمها هستش.
باور به اینکه میتونن خیلی خوب و عالی باشن. تو اون مسابقات از مژگان دعوت میکنن که برای افتتاحیه مسابقات روی سن بره و آغاز مسابقات رو اعلام کنه و این اولین باری بوده که یک خانم آغاز مسابقات انتخابی pdc رو اعلام میکرده .
دیگه سطح مسابقاتی که قبلا توشون شرکت میکرد براش پایین اومده بود. با بازیکنای حرفهای سطح بالا مسابقه میداد و این ناخودآگاه سطحشو بالا برده بود.
تو مسابقات مختلف شرکت میکرد و مقام میاورد. برند کیوسول که به صورت تخصصی تجهیزات دارت تولید میکنه باهاش قرارداد بست و اسپانسرش شد و قرار شد دارت مژگان رو با اسم خودش تولید کنن. مژگان ازشون خواست که طرح روی دارت پرچم ایران باشه در صورتی که میتونست هر طرح و نقشی که بخواد رو براشون بفرسته.
اما طرحی که فرستاد فقط ۳ رنگ پرچم ایران بود.
# داستان سفر به آلمان تا سفر به هلند به زبون خودش
مسابقات قهرمانی pdc هرساله دی ماه تو کشور انگلیس برگزار میشه که ۹۶ تا از برترین بازیکنای دنیا تو این رقابت وجود دارد. البته که بماند که این ۹۶تا باید از هفت خان رستم بگذرن تا سهمیه حضور بگیرن و تا حالا هم هیچ ایرانی پاش به این مسابقات نرسیده و این مسابقه معتبرترین و بزرگترین مسابقه دارت دنیا به حساب میاد. ۹۴تا آقا و ۲ نفر که باید حتما خانم باشن. در مجموع ۹۶تا. این دوتا خانم یکی باید حتما بریتانیایی باشه و یکی غیربریتانیایی و اون مسابقاتی که برای خانمای غیربریتانیایی برگزار میشه، هرسال تو دی ماه در کشور آلمان برگزار میشه. تمام خانمها از سرتاسر دنیا میتونن حضور داشته باشن و نفر اولشون میتونه سهمیه حضور بگیره برای قهرمانی جهان.
من خیلی برای این مسابقه تمرین کرده بودم یعنی چند ماه از زندگیم رو کامل گذاشته بودم برای این مسابقه. دلم نمیخواست به هیچ چیز منفی فکر کنم. به اینکه ویزا نمیدن. به اینکه ببازم. به اینکه تو این سفر تنهام و حتی تمام مسائل دیگهای که ممکن بود منو بترسونه از رفتن و پاگذاشتن تو این مسیر. فقط داشتم به این فکر میکردم که هدفم چیه و باید بهش برسم و هرکاری هم لازم بود داشتم انجام میدادم براش. از لحاظ فنی خیلی آماده بودم چون دقیقاً یک ماه قبلش تو مهرماه به بزرگترین مسابقه آسیا رفتم و تونستم یکی از قدرتای آسیا رو که یه دختر فیلیپینی به اسم لاولیمین تو فینال شکست بدم و قهرمان مسابقات آزاد جهان مالزی بشم. یعنی مطمئن بودم که از لحاظ فنی آمادم.
مشکلات سفر آلمان
بعد از اینکه از مالزی برگشتم، دو روز بعدش وقت سفارت داشتم. تمام مدارکم رو بردم و تحویل سفارت دادم. طبق تمام برنامهریزیهایی که شده بود قرار بود سفارت آلمان سه هفته بعد از اون به من جواب بده. حالا یا قبولم میکرد یا ریجکتم میکرد ولی سه هفته بعد از اون قرار بود جواب بده و دقیقاً از اون تاریخی که من مدارکمو تحویل سفارت آلمان دادم قرار بود که یک ماه بعدش توی مسابقات اوپن ترکیه حضور پیدا کنم و بعد از ترکیه هم مسابقات آلمان بود. یعنی با خودم برنامهریزی کرده بودم که ترکیه برم برای مسابقات و از اونجا هم برم آلمان. مسابقات ترکیه هم مسابقات اوپنی بود که درجه ۳ بود و درجه بالایی نداشت ولی خوب از لحاظ امتیازی میتونست خیلی به من کمک کنه از این جهت که رنک منو تغییر بده توی جدول جهانی.
وقتی مدارک رو دادم سفارت آلمان، از بدشانسی سفارت آلمان دو هفته رفت تو جابهجایی و توی تهران از جای قبلی به جای دیگهای منتقل شدن و دوهفته پاسخ هیچ کسی رو ندادن و حتی هرچی رفتم سفارت گفتم پاسپورتم رو بدین من سه روز برم مسابقات ترکیه و برگردم و پاسپورتو بدم ولی هیچ کسی پاسخگو نبود و اصلا حتی نمیدونستم که تو این جابهجاییها پاسپورتم کجا رفته. مسابقات ترکیه رو از دست دادم ولی با خودم میگفتم عیبی نداره، عوضش به خاطر مسابقات آلمان مسابقات ترکیه رو از دست بدی هیچ اشکالی نداره. مسابقات آلمان خیلی ارزشش بالاتر از ایناس.
هی صبر کردم هی روز به روز نزدیکتر میشدم به مسابقه. هیچ خبری از سفارت نبود و هیچ کسی هم پاسخگو نبود و تا اینکه روز مسابقه شدم من هنوز پاسپورتی نداشتم و مسابقه برگزار شد و یه خانم ژاپنی قهرمان شد و من داشتم بازیاشون رو به صورت زنده تو ایران تماشا میکردم و خیلی حالم بد شد بهخاطر اینکه دقیقاً همین امسال توی اوپن فیلیپین همین دختر فیلیپینی که یکی از قدرتهای آسیاس توی نیمهنهایی این خانم ژاپنی رو که قهرمان مسابقات آلمان شده بود، ۱_۳ برده بود و من دقیقاً یک ماه قبل، این دختر فیلیپینی رو روی استیج مالزی ۳ به هیچ برده بودم. این بیشتر داشت حالمو بد میکرد و با خودم میگفتم من توانایی قهرمان شدن رو داشتم تو این رقابت ولی خوب مسائلی خارج از کنترل من پیش میاد مثل الان که پاسپورتی ندارم و هیچ کس هم پاسخگو نیست.
خیلی باعث شد که توی ورزشم استوپ کنم. فکر کنم. برگردم مسیرو نگاه کنم. ببینم کجای کار اشتباهه و کجای کار رو باید تغییر بدم. یک چیزی باید عوض میشد این بین که من به این مشکلات نخورم و دقیقاً ۱۵ روز بعد از مسابقه زنگ زدن گفتن برم برای گرفتن پاسپورتو مدارک فقط امیدوار بودم که حداقل ویزا رو داده باشن که ریجکتی برام نخوره. وقتی رفتم اونجا دیدم یه برگه اون توعه که منو ریجکت کردن. با اینکه تمام مدارک کامل بود و تمام مراحل رو انجام داده بودم، آلمان منو ریجکت کرده بود و دلیل هم این بود که این اولین درخواست من برای رفتن به اروپا بود و خوب آلمان رو انتخاب کرده بودم و آلمان هم سختترین کشور اروپاییه.
برقراری ارتباط با افراد خارج از ایران
بعدش انقدر ناراحت شدم که یه عکسی توی فیسبوکم گذاشتم و یه متنی نوشتم. خوب توی فیسبوک خیلی از بازیکنای خارجی هستن و شاید بعد از قهرمانی مالزی هم خیلی بیشتر در دارت دنیا شناخته شده بودم. اومدم نوشتم من تمام تلاشمو کردم، همه شما توانایی من رو در مالزی دیدین و هیچ کار دیگهای نبود که انجام نداده باشم برای مسابقات آلمان ولی خوب من یه ایرانی هستم و بهخاطر همین هم خیلی برام سخته که ویزای یه کشور اروپایی رو بگیرم. الآن هم این اولین درخواستم بود و درخواستم توسط کشور آلمان رد شد و نمیدونم باید چی کار کنم و واقعاً از جنگیدن خستم.
تمام این متنو انگلیسی نوشتم و خیلیا اومدن کامنت گذاشتن. خیلیا خواستن کمکم کنن. انقدر حالم بد بود که حتی خیلی از کامنتارو نخوندم. در همین بین هم که من این پستو گذاشته بودم، یکی از منیجرهای بزرگ انگلیسی این پستو دید و از اونجایی که مسابقات و چیزایی که بدست آورده بودم در دارت و مقامهام در دارت رو رصد میکرد. اسمشون پاول برون هستش و منیجر ۵ تا از بازیکنای بزرگ اروپایی هستش. وقتی که این پستو دید، اومد کامنت گذاشت که ما تورو در داچاوپن خواهیم دید. داچاوپن یکی از معتبرترین رقابتهاست که درجه پلاتین داره و منم خیلی دوست داشتم که به این مسابقات برم چون همهی بهترینهای دنیا هم هستن.
یک زن و شوهر هلندی که از دوستان خوب من هستن به همراه پاول برون شروع کردن برای کمک کردن برای گرفتن ویزای هلند و به من گفتن که وقت سفارت بگیر و بقیهی کارارو ما انجام میدیم. وقت سفارتی که من از یکی از کارگزاریها گرفته بودم با خیال راحت که وقت سفارت گرفتمو بقیه دوستام هم کار سفارت رو انجام میدن، روزی که مدارک رو کامل کردم و رفتم سفارت اونجا منو راه ندادن تو و این وقتت فیکه و تو اصلاً وقت نداری. خیلی ناراحت شدم و نزدیک ۳ میلیون تومن هم فکر کنم به اون کارگزاری پول داده بودم.
ضمانت پاول برون
اومدم به اون دوستام گفتم که چه اتفاقی افتاده و وقت من فیکه. با توجه به روابطی که این منیجر انگلیسی داشت برای من همون هفته وقت سفارت گرفت از طریق هلند. وقتی من یکشنبه رفتم و به من گفتم وقتت فیکه برای روز پنجشنبه پاول برون برام وقت سفارت گرفته بود کاملاً رایگان و از طرف کشور هلند بود این اتفاقا. یه نامه زده بود برای فدراسیون دارت هلند و رزومه منو فرستاده بود و شرایطم رو توضیح داده بود. اونا هم برای من یه ایمیل زدن که مژگان رحمانی عزیز حضورت در کشور ما برامون یه افتخاره و تو باید سه ماه پیش وقت میگرفتی برای سفارت ولی ما انقدر مشتاقیم برای دیدن تو در کشورمون که ما این وقتو برای تو خارج از نوبت ارسال میکنیم و من این ایمیل رو دارم و یکی از لحظههای قشنگ دوران ورزشیمه وقتی دیدم که کشور هلند که یکی از قدرهای دنیاست در دارت اینطوری از حضور من استقبال میکنه.
وقتی که برای دومین بار رفتم سفارت و وقتی چک کردن که وقت من از خود کشور هلند گذاشته شده خیلی احترام بهم گذاشتن. کسی که داشت کارامو برام میکرد و مدارکمو میگرفت گفت با توجه به مدارک کاملی که داری و اینکه وقتت از خود هلند گرفته شده، بالای ۹۰ درصد ویزای تو میاد و بعد از دو هفته ویزای من اومد. یعنی من باور نمیکردم یه اتفاق محال بود. از یه طرفی واقعاً هم میترسیدم که اگه ریجکت بشم و دو تا درخواست ریجکتی پشت سرهم داشته باشم به اروپا. قطعاً نمیتونم تا یک سال آینده هیچ درخواستی برای ویزای اروپا ارسال بکنم و من تمام مسابقههای خوبم تو اروپاس و باید اونجا بازی کنم.
این نگرانیه خیلی اذیتم میکرد ولی پاول و زوج هلندی که خیلی دوسشون دارم دائم به من پیام دادن که مژگان اصلاً نگران چیزی نباش و تو ویزاتو حتماً میگیری و از اون طرف هم پاول برون با گروه دارتی که در انگلیس داشت ضمانت حضور من در اروپا رو انجام داد و با احترام ویزای من اومد. من با خوشحالی عکس از ویزام گرفتم و تو گروه گذاشتم و گفتم که ویزام اومد و من باورم نمیشه. خیلی خوشحال بودم که میدیدم ویزام اومده و من بالاخره میتونم برم مسابقه و جالب بود که مسابقه جمعه شروع میشد و من یکشنبه ویزامو گرفته بودم و هیچ بلیتی هم نگرفته بودم و هیچ کاری هم نکرده بودم چون فقط منتظر بودم که ببینم ویزام میاد یا نه. تازه روز یکشنبه بلیت خردیم و کارامو انجام دادم و دوست خوبم پریچهر عزیزم کمکم کرد و من بلیتمو گرفتم و چهارشنبه راهی سفر شدم.
سفری که اولین بار اروپا، اولین بار بازیکنای خوب و بزرگ دنیا. داشتم میرفتم تو مهد دارت دنیا. انگلیس و هلند حرف اولو تو دارت دنیا میزنن. خیلی تجربه خوبی بود. خیلی ذوق داشتم و البته خیلی هم میترسیدم از مسیری که داشتم میرفتم. اون تنهایی به کنار. ترس از پرواز به کنار و اون اتفاقات تلخی که افتاده بود، چندتا هواپیما سقوط کرده بودن، هواپیمای اوکراینی منفجر شده بود و همه اینا باعث میشد که من بیشتر بترسم. قبل از سفرم هم از همهی دوستام حلالیت میطلبیدم. دوستام همه میگفتن کلاً برای سقوط داری میری.
توی هواپیما وقتی نشستم. صندلی من کنار پنجره بود. بغلم دوتا ردیف سهتایی بود و شاید باورتون نشه که یه خانوادهای روی ۵ تا صندلی ردیف من نشسته بودن، یک زن و شوهر جوان و ۴ تا بچه از ۵ سال تا یک سال. این رنج سنی بچهها بود و واقعاً منو روانی کردن انقدر که سروصدا کردن. یک دقیقه نمیتونستن مادر و پدرشون اونا رو کنترل کنن.
از دست دادن پرواز
خلاصه قرار بود با ترکیش ایرلاین از ایران برم ترکیه و بعد یک ساعت و نیم ترکیه باشم بعدش از اونجا برم آمستردام. پرواز ما چهارشنبه صبح شروع شد و من قرار بود چهارشنبه عصر آمستردام باشم و زوج هلندی عزیز بیان اونجا دنبالم که منو ببرن به شهر دیگه که منزلشون بود. من توی هواپیما بودم و قرار بود ما ۳ تا سه ساعت و نیم توی هواپیما باشیم. ایران و آنتالیا. سه ساعت و نیم گذاشت و پرواز ما نشست. پرواز همینجوری داشت چرخ میزد تو هوا. ۳ساعت و نیم شد ۴ ساعت. نشستم دیدم شد ۴ ساعت و ربع رفتم پیش مهماندار گفتم من پرواز بعدیم نزدیکه و داره دیر میشه و دارم از دستش میدم. چرا این پرواز نمیشینه. سعی کرد یه خورده آرومم کنه، گفت صبر کن حالا، یه مشکلی پیش اومده و حل میشه زود.
این پرواز شد ۵ ساعت، ۵ ساعت و نیم و من پرواز دوم رو از دست دادم و حالم از اون فرضیات سقوط هواپیما و اینا هم خیلی بدتر بود. از این طرفم این بچهها کلافم کرده بودن از سروصدا. از جام بلند شدم و با حالت اعتراض به مهماندار گفتم که پروازمو از دست دادم، مسابقه دارم و باید زود برسم آمستردام. دوستای من از یه شهر دیگه دارن میان اونجا و من هیچ راه ارتباطی ندارم باهاشون که برگردم برگردین. خوب اونا داشتن با ماشین از یه شهر دیگه میومدن آمستردام دنبال من و من نمیتونستم بهشون بگم که برگردین و پرواز دوم رو از دست دادم. خیلی شرایط بدی داشتم. اون مهماندار سعی میکرد آرومم کنه. یه خانم دیگهای هم بود به اسم زهرا که سعی کرد آرومم کنه ولی من واقعا عصبی بودم اون لحظه و واقعاً از سقوط هواپیما وحشتزده شده بودم و حس میکردم قراره اتفاقی بیوفته. اصلاً هیچی عادی نبود.
خلاصه که با اون حال بد به مهماندار گفتم که باشه من سعی میکنم آروم باشم ولی نمیتونم دیگه روی اون صندلی بشینم با اون سروصدایی که کنارم هست. گفت ببین فقط یک صندلی خالیه اخرین ردیف که پشت این صندلی هم نمیخوابه گفتم هیچ ایرادی نداره فقط اونجا نشینم. گفت باشه بشین و زهرا هم پیشم نشست. خییلی چهرهی آرومی هم داشت. اونورم هم یه آقایی بود که بدن ورزیدهای هم داشت. بعد که دیدم من ترسیدم گفت چرا انقدر اضطراب داری؟ چرا حالت اینه؟ مسابقه چی داری؟ گفتم مسابقه مهمی دارم باید به موقع برسم الآن دوستام تو راهن. نمیدونم چه جوری بهشون خبر بدم. گفتش که آروم باش، من خیلی از اینا گذروندم و سعی کرد آرومم کنه با تجربههایی که داشت. منم انقدر که تو حال طبیعی خودم نبودم فراموش کردم ازش بپرسم که این اطلاعات ورزشی رو از کجا داری و آیا اصلاً ورززشکاری؟
پرواز ۳ ساعته ما بعد از ۷ ساعت نشست تو یکی از شهرای دیگه. گفتن که ما نمیتونیم تو آنتالیا فرود بیایم. یه جا دیگه میشینیم و از اونجا شمارو با اتوبوس میفرستیم آنتالیا. دیگه من بیشتر شاکی شدم دیگه مطمئن بودم که امشب هم به هلند نمیرسم. وقتی که پرواز نشست کسی از هواپیما پیاده نکردن. زهرا کسی که کنارم نشسته بود، سیمکارت ترکیه رو داشت و فعالش کرد و به من داد و منم به دوستام پیام دادم و اطلاع دادم که پرواز من به مشکل خورد و برگردین و من بهتون خبر میدم.
مهماندارای هواپیما به ما اطلاع دادن که ما شمارو اینجا پیاده نمیکنیم بفرستیم آنتالیا. ما با همین پرواز برمیگردیم آنتالیا. هواپیما سوختگیری میکنه و بعد راه میوفتیم. هواپیما سوختگیری رو انجام داد و از اون شهری که بودیم بلند شد و به سمت آنتالیا رفت. یک ربع ما تو هواپیما بودیم با چراغای خاموش و با تکونها شدیدی که هواپیما میخورد، همه داشتن جیغ میزدن و خیلی شرایط سختی بود. من کاملاً تو بغل زهرا بودم و بهش میگفتم زهرا مردیم دیگه تموم شد، من به مسابقمم نرسیدم. زهرا و اون آقایی که کنارم بود فقط به واکنشای من میخندیدن.
بعد از اینکه ما رسیدیم ترکیه آنتالیا از این دو نفر خدافظی کردم و رفتم که بلیت بعدی رو بگیرم، گفتن هیچ بلیتی برای امشب نیست و شما باید امشب رو در آنتالیا بمونین تا بلیت آمستردام رو براتون صادر کنیم. هیچی ما موندیم آنتالیا اون شب و خود ترکیش ایر لاین ما رو برد هتل که استراحت کنیم البته بماند که چه استراحتی که ساعت ۱ رسیدیم هتل و ۵ صبح مارو برگردوندم فرودگاه و واقعاً فقط خستگیش موند.
رسیدن به هلند
صبحش رفتم آمستردام و رسیدم و دوستام اومدن دنبالم و خیلی واقعاً روز سختی رو چه از لحاظ روحی و چه جسمی پشت سر گذاشته بودم و وقتی اومدم توی اینستاگرام و پیج اون آقا رو وارد کردم دیدم سجاد مهرابی هستن. ایشون قهرمان بوکس ایران از لژینورهای بوکس هستن. توی اون سفر داشتن میرفتن به یه کشور دیگهای برای بستن قرارداد، قرارداد ورزشی و خیلی برام جالب بود که تمام مدت کنار یک قهرمان نشسته بودم و از صحبتاش استفاده کردم ولی نمیدونستم اون آدم کیه. خیلی خاطره قشنگی شد برام. الآن هم آقای سجاد مهرابی از دوستای خیلی خوب من هستن که خیلی وقتا تو زمینههای ورزشی، ذهنی و تمرینات بدنسازی حتی ازشون کمک میگیرم.
وقتی که من رسیدم هلند رفتم پیش دوستام و یک شب پیششون بودم و واقعاً مهمون نوازی کردن و ما جمعه صبح از اونجا حرکت کردیم به سمت شهری که مسابقه برگزار میشد و وقتی رسیدیم اونجا من تازه تیم انگلیس رو دیدم و پاول برون کسی که ضمانت من رو کرده بود تازه اونجا دیدم. خیلی برام باارزش بود کسی که تاحالا منو ندیده بود، حتی نمیدونست من آدم خوبیم یا نه، برام ضمانت بذاره. ممکن بود هرکاری من تو هلند انجام بدم و خوب اون منو اصلاً نمیشناخت و نمیدونست اخلاقیات من رو. اما اینکه بدون شناخت من رو اینطوری حمایت کرد و ضمانتم رو کرد برای من خیلی کار باارزشی بود.
من بالاخره ملاقات کردم تیم انگلیس رو. بازیکنهای بزرگ و با همهی این عزیزان توی هتلی بودیم که گرفته بودن و اختصاصی برای تیم انگلیس بود. پاول برون یکی از اتاقارو که با دخترای تیم انگلیسی ببود برای من گذاشته بود و اختصاص داده بود به من. کنار سه تا از دخترای خوب انگلیس که بازیکنای خیلی مطرح wdf هم هستن. با اونها بودم و ازم خیلی مراقبت کردن همشون و سعی میکردن بچهها که من تنها بهم خوش بگذره.
تمام برگزارکنندهها هم حتی احترام میذاشتن که برای اولین بار یه ایرانی اومده. حتی وقتی که اونجا رسیدم، خوب میشناختن که تو مسابقات مالزی یکی از بزرگترین مسابقات آسیا، عنوان قهرمانی آورده بودم، با احترام مثل خیلی از بازیکنای بزرگ دیگه که دستبند vip داشتن و تو اتاق vip تمرین میکردن، یه سالن خیلی بزرگی بود که تختههای دارت گذاشته بودن و میز و صندلی هم برای استراحت. این سالن فقط برای کسایی بود که دستبند vip داشتن و خوب به من هم این دستبند رو هم دادم، خیلی این احترامی که به من گذاشتن باارزش بود و من کنار بزرگترین بازیکنهای دنیا حتی تمرین میکردم، حتی استراحت میکردم.
وقایع روز مسابقه
توی این مسابقهها بازی کردیم و نزدیک ۵۰۰تا خانم و ۴۰۰۰تا بازیکن آقا بودن. بزرگترین رقابت سازمان wdf هستش که درجه پلاتین داره. تنها مسابقهای که درجه پلاتین داره و از گلد هم بالاتره. تابهحال این حجم از آدم در یک سالن دارت ندیده بودم، واقعاً ندیده بودم. سالنهای دارت بزرگ با استیجهای خیلی زیبا. همزمان هم مسابقات دارت معلولین برگزار میشد و واقعاً تجربه جالبی بود، چیزای دیده بودم که هیچ وقت ندیدم. قهرمانی جهان معلولین، کسی از ایران هیچ وقت شاهدش نبوده و این مسابقات همیشه همزمان با همین مسابقات درجه پلاتین در هلند برگزار میشه. خیلی برای من تجربه جالبی بود.
من اونجا بازی کردم و تو جمع ۳۲ نفر برتر هم رسیدیم با همتیمیم مونیکا و درواقع به قهرمان باختیم. برام خیلی تجربه خوبی بود و برام جالبتر این بود که هرکسی اونجا پرتاب کردن منو میدید، بدون استثنا به من میگفت که یکی از قشنگترین پرتابارو بین بازیکنای خانم دنیا داری. خیلی تشویقم کردن و تجربهای که بدست آوردم برای من به اندازه یک مدال ارزش داشت. هرچند که تلاش کردم با وجود تمام سختیهایی که در مسیر کشیدم و رسیدم اونجا و در جمع ۳۲ نفر پایینی به قهرمان ببازی. به نظر من خیلیه خوب برای اولین بار در اروپا. تجربه خیلی بزرگیه و دستاورد خیلی بزرگی برای من بود. قطعاً میتونه شروع خیلی خوبی باشه برای زندگی حرفهای من این رقابت. من به چشم باخت ندیدمش و به چشم پیروزیهای بزرگ دیدم.
ادامهی داستان
با تمام این تفاسیر مشکل و انکار هم واسش کم به وجود نیومد. حتی رئیس انجمن دارت ایران توی مصاحبه با یه خبرگزاری اعلام کرد که حضور مژگان رحمانی توی لیگ مالزی رسمی نیست و یه سری حرفای دیگه که وقتی مژگان مدارک لازم رو به اون خبر گزاری ارائه کرد اون خبرگزاری از مژگان معذرت خواهی کرد و تکذیبیه خبر قبل و بیانیه مژگان رو منتشر کردن.
نمیفهمم. واقعا این قضایارو تو ایران نمیفهمم. یه بنده خدایی داره به خرج خودش میره به مسابقات مختلف تو سرتاسر جهان. هر جایی میره داره تمام قوانین رسمی مسابقات رو از لحاظ حجاب و باقی چیزا رعایت میکنه و هیچ مشکلی هم نداره. چرا باید انکار بشه؟ چرا باید سنگ جلو پاش انداخته بشه.
آقا مارا به خیر تو امیدی نیست. شر مرسان
خودمون قهرمانامونو تکذیب میکنیم خارجیها هم تمام زورشونو میزنن که اونارو بقاپن. از لحاظ ورزشی حمایتشون نمیکنید اکی. بابت افتخاراتی که برای اسم ایران با خرج خودشون کسب میکنن، ارزشی قائل نمیشید اکی. دیگه چوب لا چرخشون نکنید.
خب واسه چی باید بمونن؟
من با مژگان اواخر اسفند۹۸ صحبت کردم. اون بازه زمانی کرونا تو ایران اومده بود. الکل و ماسک و دستکش و این چیزا سنگین احتکار شده بود و یا گیر نمیومد یا اگه گیر میومد خودتون بهتر میدونید چه قیمتی داشت.
برند ورزشی که با مژگان قرارداد داشت براش یه بسته فرستاده بود پر ماسک و دستکش و مایع ضدعفونی کننده. و بهش گفته بودن که ما میدونیم توی ایران این وسایل احتکار شده و سلامتی تو برای ما خیلی ارزش داره. از این وسایل استفاده کن و مواظب خودت باش.
چرا اینقدر تفاوته؟
خب انتظار داریم چی؟ انتظار داریم تا کی پای ایران وایسه؟
به نظر من ما مسئولیم. ما مسئولیم که از مسئولینمون بخوایم که حمایت کنن. ازشون بخوایم که سرمایه های کشورمون رو دستی دستی نفرستن خارج.
کی میدونه کیمیا علیزاده بعدی کیه. کی میدونه علیرضا فیروزجای بعدی کیه. تا وقتی ما نخوایم و همینجوری فقط تماشاگر باشیم هیچ چیزی درست نمیشه. باید بخوایم و مسئولینمون رو مجبور کنیم که کار درست رو انجام بدن.
مهمترین چیز اینه که سرمونو از تو برف بیرون بیاریم. و این جز با بالا بردن دانش و سوادمون اتفاق نمیوفته. جز با خوندن کتابهای خوب اتفاق نمیوفته.
به امید روزی که سرمایههای کشومون، بهخاطر حمایت نشدن و یا اینکه فقط آزادی عمل ندارن و انکار میشن از کشورمون بیرون نرن.
قبل اینکه بخوام در مورد قرارهایی که با خودم گزاشتم بگم چندتا نکته رو میخوام اشاره کنم.
اگه از این اپیزود لذت بردید و چیزی یاد گرفتید و دغدغهی این اپیزود، دغدغه شما هم هست، ازتون ممنون میشم که این اپیزود و پادکست راوی رو به دوستاتون معرفی کنید.
پادکست راوی رایگان هست و شما هیچ هزینهای بابت گوش دادن بهش پرداخت نمیکنید. ولی میتونید با معرفی کردن ما به دوستاتون به ما کمک کنید که منظمتر و با انرژی بیشتری به تولید پادکست بپردازیم و زودبهزود تر مهمونتون بشیم.
پس یادتون نره مارو به دوستاتون معرفی کنید.
توی شبکههای اجتماعی هم اگه مارو معرفی کردید، منشنمون کنید تا حتما پستتون رو ببینیم و لذت ببریم.
اگه کسی رو میشناسید که چالش شنیدنیای رو تو زندگیش تجربه کرده حتما به ما معرفیش کنید تا ما باهاشون صحبت میکنیم و اگه شرایطش فراهم بشه قصشون توی پادکست راوی شنیده میشه.
قرارها
بعد از اینکه قصه مژگان رو شنیدم چندتا قرار با خودم گذاشتم.
قرار اول
یاد گرفتم وقتی بخوام به چیزی برسم باید تصورش کنم و اولویت اصلیم قرارش بدم. باید شاخ و برگای کنارشو بزنم تا بیشتر وقتم صرف اون چیزی که میخوام بشه. با خودم قرار گذاشتم که زودتر شاخ و برگایی که باعث میشن دیرتر به چیزی که میخوام برسم رو هرس کنم.
قرار دوم
با خودم عهد کردم هشیار این موضوع باشم که وقتی میخوای چیزی رو به بقیه اثبات کنی از تواناییت خارج میشی. قرار گذاشتم حواسم باشه که فقط تواناییمو بازی کنم و درگیر ثابت کردن خودم به دیگران نباشم.
و قرار آخر
با خودم عهد کردم که صدای قهرمانای کشورم باشم، صدای افرادی باشم که دارن تو این مملکت انکار میشن و میدونم که سرمایهی این مملکت هستن. با خودم عهد کردم ازشون حمایت کنم و تا جایی که میتونم کمکشون کنم.
مثل همیشه.
آخر قصه اینجاست
اما
قصه آخرم این نیست
سلام خیلی عالی بود
صداتونم که دیگه حرف نداره
واقعا ممنون که زحمت میکشید برای پادکست ها
خیلی خیلی متشکرم و ممنونم که نظرتون رو بهمون گفتید.
شرمندمون میکنید.
خواهش میشه. امیدوارم از شنیدن ما همیشه لذت ببرید